Dienstag, Januar 02, 2007
تا نوروز











سال، نوگشته و از چَهجَه بلبل خبری نیست که نیست
از بهار و لب شیرین تو اینجا اثری نیست که نیست
*
فصل پاییز و زمستان و فقط ریزش برف
ازگل و بلبل و صحرا خبری نیست که نیست
*
باد بر پنجره می‌کوبد و مرغان به صفیر
از سر شب به سحر رهگذری نیست که نیست
*
روز روشن شب تار است و همه پالتو پوش
اثر از دامن کوتاه زنی نیست که نیست
*
پرتو روی تو مر در نظرم جلوه کند
ورنه‌ام شادی و حظ یصری نیست که نیست
*
ای خوشا خطه‌ی شیراز و بهار و نوروز
سال میلادی و جشن‌اش هنری نیست که نیست
*
تا که نوروز و وطن در نظرم هست که هست
حاجت از بهره زکوی دیگری نیست که نیست

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com