بسمه تعالی و بهی نستعین و الحمد و لیلاه ربالعالمین
لاکن اینها که میآیند و میگویند ما هستیم ملت، ما هستیم امُت و میآیند و میگویند ما میخواهیم آزادی، ما میخواهیم رفراندوم و هی میآیند و میکُونند تظاهرات و میکُونند تجمعات، و اغتشاشات، و شلوغ آلات... اينها، اين شما ها، عاقل باشید، شما ها ساکت باشید، نکنيد اين طور که بوکونيد ايراد دولت اسلامی را و بوکونيد تضعيف اسلام عزيز را، و بیایید و بوکونید رییس جمهور محبوب را...مظلوم را...شما رفراندوم میخواهید چه بوکونید؟ ما که خر نیستیم بدهیم اجازه این رفراندوم را تا شماها بیایید و نابود بکنید این حکومت الله را؟ شما فکر این را کردهاید که ما پاسخ ائمه اطهارچی بدهیم؟ پاسخ نکیر و منکر چی بدهیم تو اون دنیا؟ اگر بیایند و بپرسند شماها کجایودید؟ دادید اجازه این همهپرسی را؟ من توصیه میکنم به برادران بسیج و به خواهران بسیجه و به انصار حزبالله و به خوهران زینبه! بزنید اینها را با چماق، آدم بکنید این ها را باچماق، چماق خوب است، چماق ثواب دارد ! در حدیث آمده است : یا ایهاالذین آمنو و ُمؤمنو اَخذُو الَچُماق فی ایَدیکُم و یَفردوُن فیالِمَغزالانِسان وَالحیوان و لا تخَف اِنکُم واردُون فیِالِجِنه و اِنهُم شیرجه فیالجَهنم. اِنَاللهِ یُحِبُالچماقین ... یعنی جه؟ یعنی شما چماق را تو دستتان بگیرید و فرود بیاورید بر مغز انسان و حیوان و خوفی هم نداشته باشید، شماها اینشالا به بهشت وارد و اونها به جهنم سرازیر خواهند شد. بدرستیکه خداوند چماقداران را دوست میدارد.... حالا چرا حدیث تفاوتی بین انسان و حیوان قایل نشدهاست؟ شما نمیدانید؟ بنده میدانم. اگر فرض بفرمایید کسی بیاید و روی دوتا پاهایش راه برود، ما نمیتوانیم بیاییم و بگوییم این انسان هست! مرغ هم روی دو تا پایش راه میرود، گوریل هم روی دوتا پایش راه میرود، صدام ملحد عفلقی هم روی دوتا پاهایش راه میرفت، خُب ما که نمیتوانیم بیاییم و بگوییم اینها انسان هستند! * بنده هم نصیحت میکنم این خانومها را، این ضعیفهها را و این جمهور مردم را ... هی نگوئيد امت می خواهد آزادی، امت میخواهد دمکراسی! این یعنی چه؟ امت ساکت باشد! امت عاقل باشد! امت شلوغ نکند! مگر اينجا ممالک فرنگستان است که شما ميخواهيد دموکراسی؟ مگر اينجا ممالک آمريکا است که شما ميخواهيد آزادی؟ من تو دهن آزادی میزنم، من تو دهن دموکراسي ميزنم، من تو دهن رفراندوم میزنم. امت ساکت باشد! من خودم امت درست میکنم، من نصيحت ميکنم اين امت را! نکنيد اينطور که بوکونيم شما را بيرون ازاين مملکت و بياوريم بجای شماها يک امت ديگر را... همون امت همیشه آواره را! شما ديديد، شما ملاحظه فرمودید، اونها شلوغ کردند و فرار کردند ازاين مملکت، اون پدر کرد و بيرونش کردند ازاين مملکت، در بُرج شهريور، سنه ۲۰، و اون پسر کرد و بيرونش کردند از اين مملکت در بُرج بهمن، سنه ۵۷ .... وما کردیم و بیرون مان کردند از این مملکت در پونزدهم بُرج خرداد 1341 حالا شاید هم شونزه خرداد 1342 بوده است، بنده درست یادم نیست، شما بهتر یادتون هست... حالا هم میخواهند بیرون بوکنند ماها را از این مملکت، این دفعه با رفراندوم... لاکن ما حالا آمدهايم و اونها رفتنهاند و اگر ما برويم اونها برميگردند و اگر اونها برگردند ما میرویم و هر چقدر اونها بروند ما برمیگرديم و هر چقدر ما برگرديم اونها ميروند و اصولا انقلاب ما با همين جور رفت و آمدها شروع شد ... * اُمت ساکت باشد، امت خاموش باشد، هی نگوئيد اقصاد مملکت کذا و کذا شدهَ است. من بارها تذکر دادهام اقتصاد مال خر است... لاکن بنده نمیخواهم شما خر باشيد، بنده میخواهم شما آدم باشيد شما اقتصاد می خواهيد چه بوکونيد؟ شما اگر ملاحظه میفرمائيد در ممالک عَنگلَستان يا در ممالک فرنگستان اقتصاد مملکت توسعه پیدا کرده است، اين معنا دلالت بر اين دارد که اونها همه خر هستند، لاکن شماها خر نيستيد شماها بلا نسبت آدم هستيد، شماها اقتصاد میخواهيد چه بوکونيد؟ اين اقتصاد که ميگويند، این فقط یک کلمه است. شما میدانید اگر همینجوری به این شلوغبازیهاتون ادامه بدهید و هی دنبال این آقای رفراندوم بدوید، دیگه همین قحطی و گشنگی و بدبختی و توسریخوری هم که الآن دارید دیگه ندارید... * بنده خودم در رسالهی: الانحار بالتحرير فيالزمهرير والتقرير بالعنزار فيالاَنظار وَالادبار، کشف کرده ام و تحريرکردهام و نگارش کردهام که : « الاقِتصاد بَهرالانِسان کِما عينهُو اليُونجِه بَحر َالحَيوان » يعنی چه ؟ يعنی اقتصاد برای انسان مثل يونجه برای حيوان است! لا کن شما بحمدالله حيوان نيستيد، شماها آدم هستید، ما برای خربوزه انقلاب نکرديم، ما برای اسلام انقلاب کرديم و برای انقلاب انقلاب کرديم و شما نکرديد و ما کرديم... انقلاب را... و این اينجوری نباشد که يکی بوکوند يکی نکوند، وحدت کلمه حفظ بشود. هی نگوئيد ما فکر میکنيم ممکناست يکروز اينجور بشود و فکر ميکنيم ممکناست يکروز اونجور بشود .. شماها غلط ميکنيد فکر ميکنيد، اصولا فکر کردن به شما نيامده است، این رهبروامانده، این علی گدا، اين آقا، که حالا بنده نمیخواهم اینجا اسماش را بیاورم... این خودش ولی امراست، این خودش ولايت مطلقه است، اين خودش به جای شماها فکر میکند... ايشون اگر تشخيص بدهد اين کار درست است، ميگويد خُب بروید بوکونيد! درست است، و اگر تشخيص بدهد اونکار درست نيست، ميگويد نکونيد درست نيست... شما دیگر چرا مغز خودتان را و افکار خودتان را اینجوری و اونجوری خسته میکنید؟ * لاکن اینها که میآيند و میگويند اگر يک مغز به جای ۷۰ ميليون مغز فکر بکند اون مغز پوک ميشود، عليل میشود ...ترک برميدارد، از جايش جُم میخورد، پيچمهرههايش ُشل ميشود ...چه ميدانم... قلوه سنگ و قورمهسبزی... این... شما ها گوشتتان به اين حرفها بدهکار نباشد، اينها حرفهای طاغوتی است، شما اين حرفها را ازاين گوشت داخل و از اون گوشت بيرون بوکونيد، اينها همهاش تقصير آمريکا است، اينها، این آقای آمریکا، اینها نفت مارا بردند بجايش مجتمع صنعتی به ما تحويل دادند، ثروت مارا بردند بجايش ناو جنگی به ما تحويل دادند، پول مارا بردند و بجايش جت جنگی به ما تحويل دادند، چه ميدانم آدامس و بمبوله بما تحويل دادند. ما طياره جنگی میخوا هيم چه بوکونيم ؟ مجتمع صنعتی میخواهيم چه بوکونيم ...؟ مگر ما در صدر اسلام جهاز جنگی داشتهايم که حالا داشته باشيم؟ مگر ما درصدر اسلام مجتمع پترو...پترو...پترو چی چی داشتهايم که حالا داشته باشيم؟ اينها، اين آقای آمريکا، اينها... رجال ما را بردند و بجايش استاد و دکتر و پروفسور به ما تحويل دادند... اينها جوانان عزیز ما را گمراه کردند، آنها را بردند و بهجايش مهندس و روشنفکر بهما تحویل دادند... * مگر ما چه ميگوئيم ؟ ما ميگوئيم آقاي مهندس! آقای روشنفکر! تو غلط میکنی که فکرت روشن شدهاست... مگر فکر ما تاريک است که فکر تو روشن شدهَ است؟ ما ميگوئيم ما اين همه کوير داريم... این همه بيابون داريم... زمين لميزرع داريم ...مسیله داریم... لاکن اين ککه، اين روشنفکر، این آقا رفته است وسط دريا چال کنده است که میخواهد چه بوکوند..؟ میخواهد نفت در بياورد.... خب اين آقا نميداند اين نفتی که اين جوری در بيايد و با آب قاطی بشود، این نفت دیگه بدرد عمه رفسنجانی میخورد...ما همچين نفتی ميخواهيم چه بوکونيم...؟ آقای روشنفکر! آقای مهندس! ما هر بدبختی میکشیم ازدست شماها میکشیم ...از دست همين شما جوانها میکشیم، ما هر رنجی داريم از دست همين دانشجوها داريم...اينها به اسافل خودشان مینازند، اینها به اجداد خودشان افتخار میکنند! میگويند اسافل ما برای ما مهم هستند، ميگويند ما هستيم فرزتدان داريوش... ما هستيم فرزندان کوروش...ميگويند اینها براي ما محترم هستند، اين آقایون نميدانند که اين اسافل آقایان؛ این آقای کوروش ، این آقای داریوش، اینها دو هزار و پانصد سال ما را مستعمره کرده بودند... اینها میخواستند نابود بکنند اسلام را ... حکومت لاییک و حزب کمونیست میخواستند اینها
* لاکن بنده ميدانم... اين تخم لق را اين آقای آمريکا توي دهان اين آقایون اندازيده است...انداختهاست... بنده به علمای اعلام و به آيات عظام و به حجج اسلام توصيه ميکنم و نصيحت ميکنم درس عبرت بگيرید از این هاشمی، از این مغولزاده و از اون ملای طبسی، از اون واعظ حبشی، شما هم عروس هاي حاملهتان را بفرستید آمریکا، بفرستید کانادا، برای وضع حمل! اين نوه های شما اين اولادهای شما اونجا متولد ميشوند و اگر مثل خودتون زياد خر نباشند میتوانند بعدها اونجا رئيس جمهور بشوند، مگر اين آقاي دبليو دبلیو چه جوري رئيس جمهور شد ؟ و ما اين شاءالله، در آينده، اين آمريکای مستکبر را اين جوری تسخیر میکنیم و تصرف ميکنيم و فتح میکنیم و نفوس اسلام را اینجوری اونجا توسعه میکنیم و اینشالا از مملکتشون يک بیغوله و یک زباله دانی، درست میکنیم... اينشا الله...و اینجوری تنبیهشون میکنیم اینشالا ...و اين جوانها هم که اينجاها شلوغ ميکنند، بيرونشون ميکنيم اینها را...اين شالله...ما اينجور آدمها را میخواهیم چه بوکونیم اینجا...؟ بجای اینکه بروند مسجد دعا بکنند، میآیند و هی شلوغ میکنند و هی آزادی میخواهند و هی رفراندوم میخواهند، هی ماهواره و اینترنت و چه و چه ميخواهند؟ بروند همونجا پناهنده بشوند... بنده هم اینجا دعا می کنم برای شماها ... که این شالله همه شما به رحمت خدا بروید و ما اینجا بهکار و کاسبی مون برسیم .... السلام و عليکم و رحمةالله و برکاته... آهاي بچه يک قندپهلو بیار...خسته شدم... هِخ تُف ...
با تلفن با عزیزی در ایران در تماس بودم. پس از احوالپرسی و خوش و بش و تبریکات متقابله بابت اعدام صدام کافر ملحد عفلقی، که تعدادی چند از قوم و خویش و فامیل مارا هم در جنگ و کدورت و خصومت شخصی و خصوصیاش با امام خمینی( ر.ه.دال. ذال. سین. شین.) به شهادت رسانیده است، آرزو کردیم که اینشالا نوبت به خامنهای و رفسنجانی و رییس جمهور کریهالمنظر و بقیه ملعونین ایرانستیز هم برسد، تا از فیض آن، به حول و قوه الهی، جام زهر یا شربت شهادت را، نه مثل اربابشان شفاهی، که در عمل نوش جان بفرمایند. منتها با این تفاوت که دستور العمل و فلسفه و منطق امامشان، در باره آنها نیز اعمال شود که میگفت: لاکن آخوند محاکمه لازم ندارَه! فقط هویتاش معلوم بشَه کافییَه! و اعدام باید گردد! * آن عزیز مقیم ایران گفت فلانی چی دوستداری برات بفرستم؟ گفتم تو چی دوست داری من برای تو از آلمان بفرستم؟ گفت والله اینجا، در حاشیه خلیجفارس، به یمُن نزدیکی با شیخنشینها، همه جور جنس، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد بدست میآید! نه ملالی در کار و نه نیازی به ارسال آن از اروپا و آمریکا!
تو بگو چی برات بفرستم؟ آیا گز اصفهان، سوهان قم، آجیل فرد اعلای تهرون، زولبیا و بامیه و حلوامسقتی بوشهر دوست داری؟ یا... گفتم البته که دوست دارم، ولی بةکوری چشم آخوندها کمی چاق شدهام و شیرینی میرینی چاقترم میکند. چون میدانست عاشق مطالعه هستم گفت: کتاب متاب سیت بسی ُبکنُم (برایت بفرستم؟). گفتم آری، فلان و فلان و فلان بسی بُکُن(بفرست) و یک مقدار کمی هم ادویهجات و زردچوبه و سبزی خشک(ترخون، گشنیز، شنبلیله) تا مرا بیاد ولایت بیاندازند بوی آنها، و بیاد عطاریهای بوشهر بیاندازند عطر آنها، و... همین! گفت همین؟ چشم! همیصبا بسی میکُنُم. (همین فردا میفرستم) نشان به این نشان که فوری دستبکار شد و پاکت و بسته را آماده کرد و با پست هوایی ارسالید. این مال هفته پیش بود. همین امروز، در آشپزخانه، نشسته بودیم و داشتیم قهوه میل میکردیم که دقالباب کردند و پاکتی را که بوی ایران میداد بدستم دادند. چه سریع! کتاب بود و فلان بود و بهمان بود ولی اثری از ادویه و مخلفاتاش نبود! یا للعجب! چی شده؟ چرا ؟ به چه دلیل؟ تلفن زدم و وصول را با سپاس و تشکر خبر دادم و جویای دلیل؟ ولی نگذاشت من به سخن برسم. گفت: فلانی چه نشستهای که اولین آثار تحریم سازمان ملل به ما رسید و فرستادن هرگونه مواد غذایی به کشورهای اروپایی، که تحریم را در سازمان ملل تأیید کردهاند، ممنوع شدهاست. نه اینکه ایران ممنوع کرده باشد! نخیر، بلکه کشورهای اروپایی ورود هرگونه مواد غذایی را ممنوع کردهاند. گفتم فکر نمیکنم بدین دلیل باشد! لابد ویروس میروسی در ایران شیوع پیدا کردهاست! و... گفت والله بجز ویروس آخوندی که سالهاست دامنگیر ماست از ویروس دیگری خبر نداریم! * من هنوز شوکه هستم! چون اینجا در آلمان و اصولا در کشورهای اروپایی صدها مغازه کوچیک و درشت ایرانی وجود دارند که صاحبانشان و کارمندان و کارگرانشان با ورود و فروش اجناس ایرانی امرار معاش میکنند. یعنی این دولتهای اروپایی بهعمد تعداد زیادی را بیکار کردهاند؟ حالا کاری به این نداریم که ما از بوی عطاریهای وطن و از خوردن قلیه ماهی و مزه خورشت سبزی محروم میشویم، تکلیف مردم بیکار و بیپول تو این سرمای زمستون چیست؟ کسی خبر دقیقتری دارد؟
سال، نوگشته و از چَهجَه بلبل خبری نیست که نیست از بهار و لب شیرین تو اینجا اثری نیست که نیست * فصل پاییز و زمستان و فقط ریزش برف ازگل و بلبل و صحرا خبری نیست که نیست * باد بر پنجره میکوبد و مرغان به صفیر از سر شب به سحر رهگذری نیست که نیست
* روز روشن شب تار است و همه پالتو پوش اثر از دامن کوتاه زنی نیست که نیست * پرتو روی تو مر در نظرم جلوه کند ورنهام شادی و حظ یصری نیست که نیست * ای خوشا خطهی شیراز و بهار و نوروز سال میلادی و جشناش هنری نیست که نیست * تا که نوروز و وطن در نظرم هست که هست حاجت از بهره زکوی دیگری نیست که نیست