Sonntag, Juni 28, 2009
برنامه امشب صدای آمریکا ( V O A )
برنامه روی خط
سلام من مهدی فلاحتی هستم به همه شما سلام عرض می‌کنم.
من الهام ستاکی هستم من هم به‌شما بینندگان عزیز سلام عرض می‌کنم
فلاحتی: خُب ... خانم ستاکی قبل از این‌که مهمان امشب را معرفی بکنیم نخست یکی دو تا ایمیل کوتاه بخوانید تا کمی گرم بشیم.
ستاکی: بعله, ایمیل زیاد داریم این یکی از آقا یا خانم درود ... اِه ... معذرت می‌خوام، می‌نویسه درود بر شما ... ایمیلِش متأسفانه خیلی درازه، سه صفحه است، من فقط چند سطرش را می‌خوانم: « آقای درود می‌نویسد ... من از دوستداران برنامه شما هستم اما دیشب کُفرم در آمد, هر کار کردم نتوانستم برنامه" وی- عو- عه" را از طریق "هات برد" ری‌سیو بکنم، با این حال شما را دوست دارم و برنامه صدای آمریکا را هم هر شب تماشا می‌کنم»
فلاحتی: ما هم شما را دوست داریم خیلی ممنونیم از لطف شما که برنامه ما را تماشا می‌کنید ... دوست عزیز برای گرفتن تلوزیون صدای آمریکا از طریق ماهواره شما باید اول افقی، یعنی هوری‌زنتال، دراز بکشید سپس روی زیمبل‌فیکس در هات برد، فرکانس سه هزار و پونصد، کلیک کنید، آن‌گاه عمودی، یعنی ورتیکال، شق وای‌سید، آهسته و شمرده بروید پایین روی چینگل‌برت، فرکانس پنج هزار و خورده‌ای تقه بکنید، اگر دیدید باز هم تماس برقرار نشد همین قدم‌ها را دونه به دونه تکرار بکنید اگر دیدید باز هم کانکشن نکرد، " رسی‌ور" را، دست‌گاه گیرنده‌ را، بردارید و بزنید تو سر فروشنده‌اش...
خُب، خانم ستاکی بازهم ایمیل داریم؟
خانم ستاکی: نه، همین یکی بود. بقیه را بعدا می‌خوانم.
فلاحتی: دوستان عزیز اجازه بدهید مهمان امشب را معرفی بکنم... آقای دکتر اکبر گنجی در استودیو با ما هستند. آقای دکتر به برنامه روی "یک‌خط " خوش آمدید. می‌بخشید ما دستور داریم تو برنامه هامون از عنوان دکتر استفاده نکنیم دلیل‌اش هم گندی‌ست که دکتر احمدی نژاد و دکتر کردان به تیتر و عنوان دکتری زده‌اند ولی ما برای شما استثنا قایل می‌شویم...
بینندگان عزیز آقای دکتر گنجی در زندان انفرادی جمهوری اسلامی اعتصاب غذا کرده بودند که خُب ... الآن ماشاءلله کمی رنگ و روی‌شان باز شده است ولی اجازه بدهید ماجرا از زبان خود ایشان بشنویم... آقای دکتر بفرمایید... ولی خواهش می‌کنم نخست خودتان را معرفی بکنید تا جمهوری اسلامی ادعا نکند ما با دوبل شما تو این برنامه مصاحبه می‌کنیم.
گنجی: سلام عرض می‌کنم، بله بنده اکبر گنجی هستم، خود خودم هستم، در ایران متولد شده‌ام، حدود چهل و خورده‌ای سن و سال دارم، متأهل هم هستم، ولی اجازه بدهید همینجا عرض بکنم بنده دکتر نیستم، پروفسور هم نیستم، ولی خُب حق با شماست آقای فلاحتی، من در زندان اعتصاب غذا کرده‌بودم و مثل نی قلیون لاغر شده بودم.
فلاحتی: بله خُب .. این نظر شخصی‌شماست و ربطی به صدای آمریکا ندارد، نظر شما الزاما نظر صدای آمریکا نیست. اجازه بدهید ما یک تلفن از شیراز بگیریم، نخست به این تلفن گوش می‌دیم بعد تفسیر شما را می‌شنویم ...
- شیراز بفرمایید، هلو شیراز...
- بعله ... هلو ... هلو ... صدا میات؟ ... هلو ...
بفرمایید خانم ما صدای شما را داریم ...
- هلو، هلو ... آقا، من خانم نیستم من محمد پلوپز هستم از شیراز تلفن می‌زنم ... نیم‌ساعت است پشت خط معطل‌ام، آقای فلاحتی حال شما چطوره؟ خسته نباشید، خانم بچه‌ها حال‌شون خوبه؟ شنیده بودم کمی سرما خورده‌اید، بد نباشه آقا، این هوای واشنگتن... خلاصه حواستون باشه، همه اش تقصیر این جورج بوشه، که دست از سر جمهوری اسلامی بر نمی‌داره. خدمت خانم ستاره درخشش هم عرض سلام دارم (فلاحتی آهسته: خانم ستاکی را می‌فرمایید).
من خیلی ممنونم ازبرنامه خوب شما، ولی استودیوی صدای آمریکا چرا اینقدر تاریکه؟ بی بی سی را برید تماشا کنید، ماشالله همه جا روشن روشنه، همه جا باز و گشاده، رنگ‌های آبی‌ی شاد داره.
فلاحتی: من هم سلام دارم خدمت شما دوست عزیز، امیدوارم حال شما هم خوب باشه، تاریکی تلویزیون شما تقصیر ما نیست، شما باید سویچ چراغ را بزنید تا هال تون روشن بشه.
برویم سر اصل مطلب.
- بله آقا می‌خواستم در رابطه با تقلبی که در انتخابات صورت گرفته....
- محمد عزیز، می‌بخشید حرف شما را قطع می‌کنیم. آیا شما الآن صدای الله و اکبر رو می‌شنوید؟
- صب کنید گوش کنم ... حضرت عباسی نه ... من پنجره را بسته‌ام چیزی نمی‌شنُفم.
- پنجره را لطفا کمی باز کنید ببینید چیزی می‌شُنفید
- بار کردم ولی چیزی نمی‌شنُفم
فلاحتی: خانم ستاکی گویا شیراز خبری نیست، همه در خوابند... نه صدای الله و اکبری، نه اعتراضی، تلفنی از تهران نداریم؟ فکر می‌کنم اون‌جا کمی شلوغ‌تر باشه؟
ستاکی: چرا خانم سکینه عزادار روی خط هستند.
فلاحتی: سلام خانم عزادار، بگوشیم بفرمایید
- بله می‌خواستم بگویم آقای موسوی و آقای کروبی اعلامیه داده‌اند انتخابات باطل اعلام شود و ...
- ببخشید خانم، شما امشب چند دفه صدای الله و اکبر رو شنیدید؟
- والله من امشب پشت بام نبودم ... نمی‌دونم.
- خیلی ممنون خانم، خانم ستاکی امشب اینجا چه خبره؟ تو برنامه "شباهنگ" و "خبرها و نظرها" پراز الله و اکبر است! تلفن دیگری نداریم؟ رو به گنجی: آقای گنجی می‌بخشید ها. گنجی با لبخند: ایرادی نداره، کارتونرو بکنید، بنده تا فردا وقت دارم.
- خانم ستاکی: چرا آقای فلاحتی، یک خانم دیگر هستند از شمیران زنگ می زنند، خانم فاطمه نیم وجبی.
فلاحتی: از تهرون کسی رو خط نیست؟ چرا گفتم از شمرون.
- آه ببخشین فکر کردم گفتید شمرون ... هلو خانم، خانم فاطمه نیم‌وجبی، هلو خانم، شما از کجا تلفن می‌زنید؟ مکث ... من از ایرون زنگ می‌زنم.
- بله می‌دونم ولی از کدام شهر؟
- عذر می‌خوام... نمی‌تونم بگم ... ردیابی می‌کنند.
- بله بله ... درود بر شما، خانم شما امشب صدای الله و اکبر را شنیدید
- بله من دیشب پشت بام بودم...
- نه خانم من کاری به دیشب ندارم، امشب را عرض می‌کنم
- بله امشب هم دو سه نفر پشت بام الله و اکبر می‌گفتند...
- فقط دو سه نفر؟ نه خانم دو سه نفر کمه، تو برنامه هم‌کارم کنگرلو بیش از هزار نفر الله و اکبر می‌گفتند، دوباره زنگ بزنید...
آقای گنجی می‌بخشید، تحلیل شما از این تلفن‌ها چیست؟ مسأله را چگونه ارزیابی می‌کنید؟‌ فکر می‌کنید دست سپاه یا بسیج در کار است؟
گنجی: والله چرض کنم ولی بنده مجددا سلام عرض می‌کنم ...
فلاحتی: آقای گنجی اجازه بدید من پیشاپیش عرض بکنم که نظرات شما الزاما نظرات صدای آمریکا نیست... بینندگان عزیز توجه بفرمایند، نظرات میهمانان صدای آمریکا نظرات شخصی آنهاست و ربطی به صدای آمریکا ندارد.
خوب متأسفانه وقت ما تمام شد، میریم سراغ هادی با گربه‌اش تا برنامه آینده خدافظ شما، خانم ستاکی شما هم می‌خواید خدافظی بکنید؟ ...
خانم ستاکی: بله ... من هم با شما خدافظی می‌کنم و اعلام می‌کنم تا چند لحظه دیگر، بعد از برنامه کوتاه گربه، برنامه تفسیر خبررا پخش می‌کنیم تا برنامه آینده خدا نگهدار.
هادی خرسندی :
بچه‌ها این نقشه جغرفیاست
بچه‌ها این گوشه‌اش ایران ماست
بچه‌ها این مرتیکه ملای ماست
رهبر امت ولی پا در هواست
در زباله‌دان تاریخ جای اوست
بچه‌ها این کار فردای شماست
*
بچه‌ها این مسجد است این منیر است
اون که روی آن نشسته عنتر است
دست او آلوده است، از خون تر است
اسم او سید علی‌ست، او رهبر است
*
بچه‌ها ایران ما را دزد برد
ثروت‌اش آخوند به‌غارت برد، خورد
داده است آبروی ایران را به‌باد
چوب در آستین او باید فشرد
چی...؟ برنامه تموم شد؟ خُب دیگه این‌هم از شانس ما.
بای بای ، خدافظ...
............................................................................
***
تفسیر خبر از صدای آمریکا

جمشید چالنگی: با سلام و درود به شما عزیزان در خارج، در داخل، در بالا، در پایین و در هرکجای جهان که هستید و برنامه ما را تماشا می‌کنید.
میهمانان امشب ما آقای دکتر نوری‌زاده هستند که از لندن از طریق رله تلویزیونی با ما در تماس‌اند و آقای احمد باطبی که در استودیو به‌صورت زنده و لایف حضور دارند.
آقای نوری زاده سلام عرض می‌کنم، خوش آمدید، هوای لندن چه طوره؟ امشب شام چی خوردید؟
دکتر نوری زاده: با درود به هم‌میهنان عزیزم، که در خانه پدری نشسته و به‌زبان مادری سخن می‌گویند و درود بر خلیج همیشه فارس و سلام و درود به پرچم سه رنگ شیر و خورشید‌نشان ایران، همچنین درود می‌فرستم به دوست عزیزم آقای دکتر محسن سازگارا در استودیو.
من امروز برای شما آقای چالنگی عزیزم یک کراوات قرمز و برای دکتر سازگارا یک کراوات سبز رنگ، به‌رنگ خیزش پرشکوه مردم ایران، سوغات آورده‌ام، که خواهش می‌کنم ...
چالنگی: آقای نوری زاده... آقای نوری زاده ، می‌بخشید آقای نوری زاده ... آقای سازگارا امشب تشریف ندارند... ما همیشه گفته‌ایم میهمانانی که تو برنامه‌ صدای آمریکا شرکت می‌کنند، در تفسیرها و تحلیل‌هایی که می‌کنند نظر شخصی خودشون رو ابراز می‌دارند و آن‌چه را آن‌ها بیان می‌کنند لزوما نظر صدای آمریکا نیست، اصولا صدای آمریکا صّم ٔ بُکم هیچ نظری ندارد، ما فقط منعکس‌کننده اخبار و نظرهای دیگران هستیم، اگر قرار بود ما هم نظری داشته باشیم، خُب آن‌طرف میز می‌نشستیم.
در برنامه قبلی آقای دکتر سازگارا، متأسفانه، چگونگی مبارزه با دولت اسلامی و طرز حمله به پاسگاه‌های پلیس و چگونگی در کردن ترقه و هوا کردن فشفشه و رمز شرکت در اعتصابات عمومی کارکنان شرکت واحد اتوبوس‌رانی را با جزئیات شرح دادند و تبلیغ کردند و فقط همین‌اش را کم داشتیم که دستورالعمل و چگونگی ساخت کوکتل مولوتوف را هم به بینندگان مایاد بدهد.
ایشون می‌خواست این فکر را تداعی بکند، که گویا ما، یعنی "صدای آمریکا" با جمهوری اسلامی مخالفتی داریم و ایشون می‌تونن در تلویزیون ما بر ضد ولایت فقیه تبلیغ و شانتاژ بکنند ...
نوری زاده: خُب ایشون نظر خودشون را ابراز داشته اند، چه ایرادی دارد؟ اگر ما در رسانه‌های خارج هم نتوانیم اظهار نظر بکنیم پس چه فرقی با سید علی پایین خیابانی داریم؟
چالنگی: خُب این ها نظر شخصی شماست آقای نوری زاده عزیز و ربطی به صدای آمریکا ندارد و برای این‌که سوء تفاهم پیش نیاد، همچنین برای روشن شدن ذهن بینندگان عزیز عرض می‌کنم آن چه را شما و دیگر شرکت‌کنندگان در این برنامه اظهار می‌فرمایند نظر شخصی شما‌هاست.
دکتر نوری زاده: بنده هم نگفتم که ....
چالنگی: آقای نوری‌زاده اجازه بدهید بنده هم دوکلمه حرف بزنم. پرزیدنت اوبا تصمیم دارد برای حل مسأله هسته‌ای ایران با دولت احمدی نژاد ... دکتر احمدی نژاد، سر میز مذاکره بنشیند و ما نمی‌خواهیم میهمانان ما با اظهار نظرهای تند و خارج از موضوع فضای مذاکرات آینده را جلو جلو گل آلود بکنند ... خُب بفرمایید ادامه بدهید آقای نوری زاده، آقای باطبی هم تشریف دارند.
دکتر نوری زاده: اولا فضا را گل‌آلود نمی‌کنند، آب را گل‌آلود می‌کنند. بنده این مطلب را دیشب هم در مصاحبه با شرق‌الاوسط به‌زبان عربی بلغور کردم و همین‌جا عرض می‌کنم که بنده هیچ مخالفتی با عرب و عجم ندارم ...
خُب حالا که جناب باطبی بجای آقای سازگارا آمده‌اند بنده هم حرفی ندارم، ایشان هم مثل فرزند من است، فرض می‌کنیم پدر و پسر با هم تو برنامه شرکت می‌کنند. من یک مفسر معروف ویک تحلیل‌گرشناخته شده در جهان هستم حالا باید با یک جوان سر یک میز بنشینم و بحث بکنم، خُب چه اشکالی دارد؟ خصوصا که یادم می‌آد وقتی احمد تو زندان بود من شعری برایش سروده بودم به این مضمون: آه ای جوان، من تو را صدا می‌کنم، در قعر تاریخ، پشت دیوارهای بلند، با قهر و خشم انقلابی صدا می‌کنم، در گوشه و کنار و در پستوی خاطره ها، آن‌گاه که پیراهن خونین‌ را به دست گرفتی و رو به آسمان از رهبر خواستی این پیراهن خونین را جایگزین بکند با شال‌گردن و دستمال فلسطینی وبجای کفیه پیراهن خونین را بردوش‌اش بیاندازد ...
چالنگی: می‌بخشید آقای نوری زاده، این‌ها نظر شخصی شماست. ما وقت زیادی نداریم، به چند تلفن هم باید پاسخ بدهیم، خُب بفرمایید ادامه بدهید.
نوری زاده: بله عرض کردم دیروز نامه‌ای محرمانه از سپاه پاسداران به‌دستم رسید، از سردار پاسدار مهدی کهن‌زاده، که حالا بنده نمی‌خوام این‌جا اسم ایشان را بیاورم. ایشون از آخرین گعده دیشب سپاه خبر می‌داد که ...
چالنگی: گعده یعنی نشست آخوندی...
نوری زاده: بنده می‌دانم گعده چیست.؟ گعده واژه‌ای عربی‌ست و من که هم به‌زبان انگلیسی و هم به لسان عربی تسلط دارم، من می‌دانم گعده چیه!...
چالنگی: آقای نوری‌زاده می‌بخشید ها منظورم شما نبودید، بنده خودم هم زبان عربی بلدم و چند دفه مصر بوده‌ام. منظورم روشن کردن ذهن بینندگان و شنوندگان عزیزی بود که چیزی سرشان نمی‌شود و نمی‌دانند گعده چیست و گرنه هم شما و هم بنده می‌دانیم گعده چیست و بارها با هم گعده کرده‌ایم ولی بینندگان متأسفانه نمی‌دانند.
شما آقای نوری زاده اختیار دارید شما خودتان میزبان برنامه هستید ...
خُب آقای باطبی خوش آمدید...
باطبی: سلام عرض می‌کنم امیدوارم آقای دکتر نوری زاده و آقای دکتر سازگارا این جسارت بنده را ببخشند که سر زده در برنامه شما حضور یافتم، یعنی خودتان از من دعوت کردید حضور بیابم و گرنه بنده پام را تو کفش بزرگان نمی‌کنم. من متأسفم که دکتر سازگارا امشب تشریف ندارند، جای ایشان خالی است...
چالنگی حرف‌اش را قطع می‌کند:‌ خُب ... این نظر شخصی شماست.
به ما دستور داده‌اند عذر دکتر سازگارا را بخواهیم... مبادا با دستوالعمل‌های مقاومت سرد و گرم‌اش که این‌جا در صدای آمریکا تبلیغ می‌کرد، عنوان می‌کرد، خدای ناخواسته به تریج قبای آیت‌الله العظمی خامنه‌ای بر بخورد، خاطر مبارک وی و رئیس جمهور منتخب را برنجاند و درب هرگونه مذاکره را با غرب مسدود بکندد.
خُب آقای نوری زاده می‌فرمودید.
نوری زاده بله من این سید علی را قبل از انقلاب هم می‌شناختم. جلو آیت‌الله منتظری و در مجلس آیةالله شریعتمداری زانو می‌زد و شهریه می‌طلبید. روضه ده تومانی می‌خواند، شاید هم روضه پنج تومانی بود، حالا درست یادم نیست، با رایحه کوهکنار و آهنگ گلپا و صدای مرضیه آهنگ رفتم که رفتم را زمزمه می‌کرد و قر تو کمرش خشک شده بود. گاهی هم زیر آواز می‌زد، لامصب عجب صدایی داشت، عجب صدایی داشت... سپس آهی عمیق می‌کشد و می‌گوید می‌بخشید بنده کمی احساساتی شدم.
چالنگی: می‌بخشید آقای نوری‌زاده، این حرف‌ها که شما اینجا می زنید نظر شخصی شماست و ربطی به صدای آمریکا ندارد، درسته؟
نوری زاده: چالنگی عزیزم، پس فکر کردی بنده این‌جا نظر عمه‌ام را تجزیه و تحلیل می‌کنم؟
چالنگی: خیلی ممنون.
اینک خدا حافظی می‌کنم با آقای خوانساری در لندن و سیروس آموزگار در پاریس، و اسماعیل سبحانی در استودیو نیویورک و علی افشاری در لوس آنجلس و احمد رأفت در هونولولو ...
و با درود به کوه‌های بلند دماوند و سهند و سبلان و البرز و زاگرس، قفقاز و آرارات، همچنین هیمالیا، و قله اورست و صد البته قله پر برف و سپید کلیمانچارو ...
تا برنامه دیگر شما را به‌خدا می‌سپارم، خدا نگهدار
Samstag, Juni 27, 2009
آخوند و احترام به قانون؟
گفت: مقام معظم رهبری از معترضین به اعلام نتایج انتخابات، اعتراض از مجاری قانونی، شکایت با استناد به مدرک و رجوع به‌ بند و ماده را پیشنهاد کرده است. مگر عمل‌کرد خودش از مجاری قانونی بود، که ما را به اجرای قانون مکلف می‌‌سازد؟
این یکی‌ش! دوم این‌که اگر دیگران از راه قانونی به دخالت غیر قانونی رهبر در امور مملکت اعتراض بکنند آیا با این عمل به دخالت غیر قانونی رهبر در شمارش یا عدم شمارش آراء مردم، از لحاظ قانونی، هر چند بصورت تئوری، رسمیت نبخشیده‌اند؟ طرفه این‌که مراکز قانونی مملکت به‌شکایات قانونی مردم از عمل‌کرد خارج از قانون ولایت مطلقه، تره هم خُرد نمی‌کنند؟ و اگر هم قصد برخوردی قانونی با بی‌قانونی‌های رهبر داشته باشند؛ علاوه بر این‌که جرأت و جُربُزه چنین کاری را ندارند، رهبر می‌تواند با یک حکم حکومتی، فراتر از هر قانون مکتوب و غیر مکتوب، اعمال نظر بکند؟ و راه‌کار هر عمل قانونی را قفل نماید؟
آیا این همه دلیل بر این نیست، که رهبر با دخالت‌های غیر قانونی خویش در قانون اساسی و اصولا دخالت بی‌جا در همه امور مملکتی، قانون اساسی مملکت را از اعتبار انداخته است و او نمی‌تواند به قانونی که خودش اعتباری برای آن قایل نیست رجوع بدهد؟ استناد بکند؟
سّیُم این‌که اگر ایشان، یعنی مقام معظم رهبری، تابع و مدافع قانون است چرا به احمد خاتمی، امام جمعه موقت تهران، که یاوه‌گویی‌هایش توهین به ملت شریف ایران و همه خارج از چارچوب عُرف و شرع و قانون است توپ و تشر نمی‌زند و او را سر جایش نمی‌نشاند؟ آیا به این عمل، برخورد با معیار دوگانه نمی‌گویند؟
گفتم: پدر جان تو گویا خیلی بی‌کاری که از یک سیستم آخوندی و از تفکر متحجر خرافاتی و از هپل هپوی رهبری، اجرای عدالت و تمکین به قانون را می‌طلبی! برو پی کارت بگذار آخوندها کارشان را بکنند و چهار نعل به‌سوی نابودی به‌شتابند، که خوب می‌شتابند...
*
آهی کشید و گفت: کاش آخوند‌ها در دوران تلمذ در حوزه‌های علمیه، در کنار اصول و قواعد استمناء و در جوار چگونگی جماع با حیوانات وحشی و اهلی و ملامسه با ذوالحیاتین، نظیر "کلبوک" و "کُرُبک" و "بتُل" (*) کمی هم تاریخ خوانده بودند.
گفتم: واقعا تصور کردی خامنه‌ای، احمد خاتمی، مکارم شیرازی، مصباح یزدی، احمد جنتی از حکایت فرعون و سرنوشت نمرود و چنگیز و تیمور بی‌خبرند؟
دهن‌اش باز کرد حرفی بزند.....
گفتم پدر جان! قدرت کور‌شان کرده است، استبداد مطلق عقل‌شان را ربوده است.
....................................................................................................................
(*) کلبوک = مارمولک
کُربک = قورباغه
ُبتُل = سوسک
ارتباط مرحوم جاکو با گردو
گفت: رهگذرانی که از کنار بیت مقام معظم رهبری گذر می‌کرده‌اند صدای تلق تلوق از درون بیت شنیده‌اند، گاه آهسته گاه بلند. جریان چیست؟ باز کودتایی شده؟ این بار در درون بیت؟
و ادامه داد: رندان می‌گویند چون آقا مجتبا برنامه‌ریز و پایه‌گذار کودتای دولت علیه ملت بوده است، اینک که آبرو و اعتبارمقام رهبری نزد ملت از بین رفته است گویا مقام معظم‌اش فرزند ناشی و متخلف را به‌باد کتک گرفته، یعنی او را به سبک مکتب‌خانه‌های قدیم به‌فلک بسته‌است [ + ].
گفتم: اولندش با این تقلب زمان، دیگر آبرو و حیثیت‌ای برای رهبر باقی نمانده‌ است که بابت‌ فرو ریختن‌اش مجتبا را به‌فلک ببندد.
دوّمندش آن سر و صدایی که تو شنیدی ناشی از فوت مرحوم جنت‌مکان جاکو، مایکل جاکسون، بوده است.
سمت راست سرش را خاراند و گفت: مگر رهبر آهنگ‌های مایکل جکسون قرتی را گوش می‌داده؟ یا زبانم لال صحنه‌های رقص و دست لای ران بردن‌اش را تماشا می‌کرده است، که اینک در سوگ‌ او بر سر و صورت خویش بکوبد؟
گفتم: نه‌خیر، ولی از دیروز که جاکو شهید شده تمام رسانه‌های گروهی جهان، بویژه آمریکای جهان‌خوار، نگاه و نظر و توجه‌شان را به این فاجعه عظیم معطوف داشته‌اند، در نتیجه تظاهرات خیابانی و صحنه‌های کتک‌کاری زنان و دختران وطن و صدای گلوله و عربده ذوب‌شدگان ولی فقیه، کم‌رنگ‌تر شده، و گزارش‌ها در باره انقلاب سبز ایران را به پستوی اخبار هُل داده است .
آقا و اهل بیت نیز پس از چند روز تنش و دلُهره و بیم و هراس از خشم ملت هر روز در صحنه، اینک نفس راحتی می‌کشند.
این بار سمت چپ سرش را خاراند و گفت: پس این تلق تلوق‌ها ناشی از نفس کشیدن رهبر بود؟
گفتم: نه‌خیر پدر جان! مقام معظم از خوشحالی با دُمب‌اش گردو می‌شکاند.
thank you Michael
Mittwoch, Juni 24, 2009
مشکل فرنگی‌ها و عجز ما
هوای آلمان، اینجا در شمال، در روزهای آفتابی، با نسیم ملایمی که تقریبا همیشه از طرف دریا می‌وزد، هوایی‌ می‌شود بهشتی، بهاری. . شهرک ساحلی ما از سه‌طرف محصور شده است از مزارع متعدد کشاورزی.
کشاورزان و دامداران دام‌های خود را در بعضی از این مزارع، که ‌امسال نوبتی زیر کشت نخواهند رفت و غرق در علف‌های سر سبز هستند، برای چرا رها می‌کنند.
همسایه‌ای دارم 73 ساله، کنجکاو و علاقمند به امور ایران. در باغچه نشسته‌ایم، گپ می‌زنیم.
قُلپی از وُدکا لایم‌اش می‌نوشد و می‌گوید کشاورزان ما برای جمع‌آوری دام‌های‌شان گُرزی بدست می‌گیرند و هی... هی... کنان دنبال گاوها و گوسفندان‌شان می‌افتند و آن‌ها را به سمتی که قرار است جمع شوند هدایت می‌کنند.
می‌گوید این گُرز های کوتاه و دراز کاربُرد کتک‌زدن حیوانات بی‌زبان را ندارند، که گناهی مرتکب نشده‌اند، بل‌که بیش‌تر برای ترساند آن‌ها‌ست تا سریع‌تر به‌سمت مقصد حرکت کنند. می‌دانم چه می‌گوید، خود بارها دیده‌ام ولی چیزی به‌روی خودم نمی‌آورم.
می‌گوید هر شب در تلویزیون می‌بینم که موتور سوار های بسیج و پاسدار دو ترکه یا سه ترکه در خیابان‌های تهران یا شهر های دیگر، در تعقیب تظاهر‌کنندگان، که فاقد هرگونه سلاح سرد و گرم هستند، ویراژ می‌دهند و زن و مرد را بشدت کتک می‌زنند. یا قوای نظامی و انتظامی را می‌بینیم که با چهره ماسک‌زده، در گروه پنج/شش نفره به‌جان پسر‌ها و دخترخانم‌های جوان می‌افتند و چنان بی‌محابا آن‌‌ها را با باتوم و گرز کتک می‌زنند که خون از دماغ‌‌شان فوران میکند. حرف‌اش را کوتاه قطع می‌کنم می‌گویم فکر کردی به پیر زن ها رحم می‌کنند‌؟
می‌گوید: در حقیقت این تظاهرکنندگان هستند که باید ماسک بزنند تا از طریق قوای انتظامی شناسایی نشوند. نیروی انتظامی که قاعدتا مجری قانون است دیگر از چه می‌ترسد و چرا ماسک می‌زند؟ می‌‌گوید ما حتا با حیوانات‌مان هم چنین رفتار نمی‌کنیم که حکومت شما با شهروندانش می‌کند.
این‌ سیاست‌مداران را چه می‌شود؟ این است کرامت انسانی در دین و مذهب شما؟ مگر همین‌ها برای خاتمه دادن به چنین رفتارهایی خود در سی سال پیش قیام نکردند؟
می‌گوید من تاریخ را خوانده‌ام شما ملتی هستید پر افتخار، ملتی هستید نجیب، چرا حکومت‌گران مثل قوای اشغالگر با شما رفتار می‌کنند؟
*
از او می‌پرسم می‌دانی شیعه یعنی چه؟ سؤال بی‌جایی‌ست. البته که می‌داند، می‌گوید آری می‌دانم.
می‌گویم امام اول ما حضرت علی ابن ابی‌طالب (علیه‌السلام) در یک‌ر وز 700 نفر را گردن زد.
پیش از آن‌که هاج و واج خیره نگاهم کند می‌گویم: من نه تنها این واقعه را در کتب تاریخی خوانده‌ام، بل‌که با گوش خود از زبان امام خمینی، بنیان‌گذار جمهوری اسلامی، نیز شنیدم.
می‌گوید لابد با گیوتین زده است؟
می‌گویم کجای کاری عمو؟ در 1400 سال پیش گیوتین کجا بود؟
می‌گوید خُب ... جز شمشیر و تبر، آلت قتاله دیگری وجود نداشته است تا با آن گردن بزنند. می‌گوید گردن استخوان دارد، رگ و پی دارد، کره نیست که همینطور سهل و ساده با کارد آشپزخانه بریده شود؟ حرکت سریع دست می‌خواهد زور و فشار می‌طلبد.
چگونه می‌شود هفتصد نفر را در یک‌روز گردن زد؟
بعد سر انگشتی حساب می‌کند می‌گوید اگر هر دقیقه یک‌نفر را گردن زده باشد حدود 12 ساعت مشغول بوده است. یعنی اگر ایشان ساعت هشت صبح، پس از صرف صبحانه و نوشیده آخرین فنجان قهوه، شروع به‌کار کرده باشد، ساعت شش غروب کارش تمام شده است. تو این مدت غذا نخورده؟ دست‌شویی نرفته؟ خسته نشده؟ آبی ننوشیده؟ آیا این هفتصد نفر، توی اون گرمای طاقت‌فرسای کویری، مثل گوسفند به‌صف ایستاده بوده‌اند تا سلاخی شوند؟ هیچ‌کس فرار نکرد؟ هیچ‌کس ضجه و ناله و التماس نکرد؟ زن و بچه‌های‌شان کجا بودند؟ پس از کشتن پدرها و برادر ها و پسرها چه کسی نان آور خانواده می‌شده است؟ اصولا فلسفه و نتیجه حاصل از این عمل چه بوده است؟
گفتم تو اینجا تو اروپای آزاد نشسته‌ای و هی سؤال ردیف می‌کنی. ولی رمز مطلب در همین پرسش آخر است. فلسفه این کار و هدف از این عمل چه بوده است؟
گفتم از من مپرس! من مسلمانم. من اگر کار و عمل امام‌اول شیعیان یا رهبر انقلاب را زیر سؤال ببرم همین آقای خامنه‌ای آدم‌کش‌هایش را سراغم می‌فرستد، به بهانه‌ای جرثقیلی اجاره می‌کنند و مرا با آن حلق‌آویز می‌نمایند. خانم مرکل هم چند روزی غرو لند می‌کند بعد به بیزنس‌اش ادامه می‌دهد.
گفتم زدن و کشتن و حبس کردن، کلک زدن و حقه و دروغ و فریب و سفسطه، بخش‌های جدا ناپذیر از دین ما مسلمانان شیعه هستند. در حدیث آمده است که: قتلوا فی سبیل‌الله افواجا ... و انا‌لله مکرا عظیما.
ما ملتی بودیم پر افتخارو سلحشور. آری درست می‌گویی ولی این آن زمانی بود که ما هنوز مسلمان نشده بودیم. اینک هر روزمان عزا است. بجای سلحشوری آخوندها یادمان داده‌اند زانوی غم بغل بگیریم و گریه کنیم.
لاکن از آقای خامنه‌ای و امثال ایشون که از نواده‌ها و پس‌مانده‌های همان اعرابی هستند که هزار و اندی سال پیش مملکت ما را اشغال کردند چه توقع و چه انتظاری دارید؟ سهل است باید دعا به‌جان‌شان بکنیم که فقط تک و توکی تیر اندازی می‌کنند و روزی ده – پانزده نفر را تو خیابان‌ها به قتل می‌رسانند. این‌ها طبق مصوبات دین مبین اسلام، بر اساس تکنولوژی پیش‌رفته می‌توانند روزانه 700 نفر از ما را با اره برقی گردن بزنند.
گفتم وقتی مسؤلین جمهوری اسلامی به‌شما فرنگی‌ها می‌گویند با ایراد گرفتن از ضرب و شتم زن و مرد ایرانی در کار ما دخالت می‌کنید، شما قدرت درک و فهم این مطلب را ندارید.
این بدان معناست که ما ایرانی‌ها شهادت طلبیم، ما دل‌مان برای کتک خوردن، برای زندان رفتن و چشیدن صربه شلاق لک می‌زند. این شمایید که می‌خواهید این لذت را از مردم مسلمان ایران بگیرید. شما از فلسفه اسلامی و مسلمانی هیچ سرتان نمی‌شود. آن‌ها، آخوندها طیق دستور و اسلوب مذهب‌شان عمل می‌کنند و شما با این حرف‌ها سعی دارید آن‌ها را از فرائض دینی و مذهبی‌شان باز دارید؟
گفتم وقتی رهبر ما به‌جای ما و برای‌ما فکر می‌کند و از چند صد داوطلب فقط شش نفر خودی را اجازه کاندید شدن می‌دهد و حتا از بین همین چهار منتخب هم ما حق انتخاب نداریم و او، رهبر، قبل از رأی دادن ما انتخاب خودش را می‌کند و به ریش تراشیده و نتراشیده همه ما می‌خندد، آن‌گاه شما بی‌خبر از علم تقیه در اسلام، بر آن‌ها ایراد می‌گیرید و حقوق بشر رابهانه می‌کنید و کرامت انسانی را دلیل و منشأ اعتراض خویش قرار می‌دهید؟
قلُپ دیگری از لیوان‌اش می‌نوشد و می‌گوید نمی‌فهمم.
می‌گویم فکر می‌کنی من می‌فهمم؟
سپس یک لیوان آب میوه دیگر برای خودم می‌ریزم؟
آخه من مسلمونم! مثل این فرنگی‌ها از اون زهر ماری‌ها نمی‌خورم ...
Montag, Juni 22, 2009
میرحسین موسوی و مسأله رهبری خیزش
هاشمی رفسنجانی روزی در یکی از خطبه‌های نماز جمعه‌ گفته بود: پیروزی ما در انقلاب ( بهمن 1357) حاصل قدرت و نشأت‌گرفته از نیروی ما نبود، بل‌ از بی‌عرضه‌گی شاه بود.
رفسنجانی پس از انتشار نامه سرگشاده‌اش در اعتراض به‌افشاگری‌های احمدی نژاد در مناظره انتخاباتی، به ملاقات رهبر رفت.
فکر نمی‌کنم نیازی به امداد های غیبی باشد تا از محتویات سخنان وی و اخطارش به‌رهبر، مبنی بر شنیدن صدای پای انقلاب و زمین‌لرزه‌ای که در پیش است، آگاه شویم. نیز تصور نمی‌کنم احتیاجی به روانکاوی سید علی خامنه‌ای باشد تا بدانیم که وی در پاسخ چه گفته‌است: من محمد رضا پهلوی نیستم!
سید علی خامنه‌ای برای نجات قدرت‌ مطلقه‌اش، نه دل‌اش برای اسلام سوخته است، نه برای امت اسلام.
او حاضر است، اگر لازم باشد، از روی نعش یک میلیون ایرانی بگذرد. این چند ده کشته و زخمی را که در چند روز گذشته در درگیری‌های خیابانی شاهد بوده‌ایم، برای او یک " warm up " است.
*
آخوندها، چنان‌چه در 1357 در قدرت می‌بودند، به یقین، هواپیمای فردی را، که از پاریس، به‌قصد ربودن قدرت از دست‌شان، برای فرود در فرودگاه مهر آباد تنوره می‌کشید، تو هوا می‌زدند. بدون ملاحظه جانِ چند ده نفر خبرنگار همراه! و خدمه بی‌گناه ...
*
خودمان را گول نزنیم! آخوند به سهل و سادگی قدرت را از دست نخواهد داد و میر حسین موسوی، با همه حسن نیت‌، مرد میدان مبارزه با اپیدمی آخوندیسم نیست. حسین شریعت‌مداری یک لقمه‌اش می‌کند، چه رسد به رهبر!
دیشب سر مقاله کیهان را می‌خواندم و از این همه بی‌شرمی، سفسطه، دروغ، عوام‌فریبی و شیطنت، به شیطان پناه بردم، خدا را که اینک در ایران خامنه‌ای راهی نیست. زمانی نه چندان دور، دین پشت و پناهم بود. اکنون مایه شرمندگی من است و خجالت می‌کشم مسلمانم.
برای مبارزه با آخوند، اینک رهبری‌ای را ضرور آید، که دریدگی و درندگی خمینی را داشته باشد. منتها درنده‌ای ایرانی‌زاده!
آخوند با خواهش و تمنا و با بحث و مجادله کنار نمی‌رود و دوستانی که تصور می‌کنند آن‌ها اجازه خواهند داد تا موسوی محیط را برای یک انقلاب مخملی، آمیخته به‌ شال سبز، هموار کند، بس ساده اندیش‌اند و هنوز به کید و مکر آخوند پَی نبرده‌اند.
طرفه این‌که موسوی در همان روزهای اول به‌عنوان رهبر جنبش جا زد و پس از دندان قروچه خامنه‌ای عقب نشست و از مردم خواست در خانه‌ بمانند. این مردم بودند که با شهامت و جُربزه‌‌ی خویش او را به‌دنبال خود کشیدند. ما می‌توانیم دستِ‌کم سپاس‌گزار موسوی باشیم، که به‌یُمن شهامت مردم تا کنون تسلیم هارت و پورت رهبر نشده و در مقابل وی ایستاده است. کاری که محمد خاتمی، اگر به نفع وی کنار نمی‌رفت و به کاندیداتوری‌اش ادامه می‌داد، چه بسا در همان آغاز، در بحبوحه زد و خورد ملت با آدم‌خواران خامنه‌ای، به بهانه حفظ مصلحت نظام، به پای‌بوس رهبر می‌رفت!
*
کارهای بزرگ مردان بزرگ می‌طلبد. موسوی آدم خوبی‌ست، خیلی هم حاجی‌مسلک و نماز‌گزار است. از اول انقلاب تا کنون هم خیلی عوض شده است، همان‌طور که کروبی! ولی این دو، مرد مقابله با آخوند دریده‌ای مثل خامنه‌ای نیستند، که مار بوده افعی شده است.
امروز به‌ترین فرصت برای کسب آزادی و انجام تغییر به‌دست آمده است. موسوی می‌تواند نام خویش را به‌عنوان نجات دهنده در تاریخ وطن ثبت کند و یا با فرو کش کردن جنبش، برای همیشه از صحنه سیاسی ایران محو شود.
*
شاه گفت من دست‌ام به خون هموطنانم آلوده نمی‌کنم. او اگر آن زمان دویست/ سیصد آخوند و آخوند‌مسلک را حلق‌آویز کرده بود، اینک، در این سی سال، ما بیش از یک میلیون کشته نداده بودیم. و هنوز در آرزوی یک زندگی آزاد، کشته نمی‌دادیم، زندانی نمی‌کشیدیم، شکنجه و سنگسار نمی‌شدیم.
ما مثل گرجی‌ها، اروپایی‌ها، آن‌قدر متمدن نیستیم که راه برای انقلاب مخملی باز بگذاریم! لومپن‌های طرفدار خامنه‌ای و احمدی نژاد را در نمازهای جمعه مشاهده می‌کنید! گویا از قبر فرار کرده‌اند! چماقداران اسلامی را ببینید که حتا به پیر‌زن‌ها هم رحم نمی‌کنند!
ما مسلمانیم، ما شیعه هستیم، امام سوم ما برای به کرسی نشاندن حرف حق و دفاع از کرامت انسانی، خود و خانواده‌اش را به کشتن داد ما نباید از کشتن دشمنان وطن ابا داشته باشیم، ما باید ایران زمین را از خس و خاشاک‌هایی نظیر احمدی نژاد، خامنه‌ای، حسین شریعتمداری، پاک کنیم!
*
در جنبش کنونی، برای نخستین‌بار در تاریخ ایران، آخوند دیده نمی‌شود. این را به‌فال نیک بگیریم و پس از آزادی وطن نسل این مرتجعین سیاه و سفید را برای همیشه از وطن پاک کنیم، یعنی دست‌شان را برای ابد از سیاست و رهبری اجتماع کوتاه کنیم! واتیکانی در قم برای‌شان بسازیم و در همان جا پناه‌ شان دهیم. درب کارخانه‌های آخوند سازی‌شان را در شهرهای بزرگ برای همیشه قفل کنیم. دست‌شان از بیت‌المال، به بهانه شهریه و سهم امام و هزاران بمبول دیگر، کوتاه کنیم، که تا سایه منحوس این قوم بر سر ایران است وطن روی خوش نخواهد دید.
اگر امروز منتظری، خاتمی، و یکی دو آخوند دیگر احساس خطر کرده‌اند و به مذاق ملت سخن می‌رانند، هدف‌ نجات حکومت و بیرون آوردن‌ سیستم از تنگنای کنونی‌ست و نه سرنوشت و آینده‌ای فارغ از خرافات مذهبی.
*
بیم دارم، به‌علت نبود رهبری برای سازمان‌دهی جنبش، این فرصت را نیزمثل 18 تیر از دست بدهیم و تا فرصتی دیگر، سی سال دیگر؟
Sonntag, Juni 21, 2009
به‌دعوت قادر بلوچ
.
دعوت به تظاهرات وبلاگی

در مرگ ندا دختر ایران زمین چرا بازی وبلاگی نکنیم؟ مگر رسم ما وبلاگ نویس‏ها نیست؟ مگر حتماً باید زانوی غم در بغل بگیریم و در خلوت خود زار بزنیم و در وبلاگمان بنویسیم که حالمان چقدر خراب شد؟ مگر حتماً باید در تهران بود و به خیابان ریخت؟ مگر چشمهای ندا در سرتاسر شاهراهای اینترنتی باز نمانده؟ مگر نمی‏گوییم بدا ملتی که قهرمان نیاز داشته باشد؟ مگر توقع نداریم موسوی و کروبی و خاتمی محافظه کار نباشند و نترسند و بزنند به سیم آخر؟ دعوتتان می‏کنم به یک تظاهرات عظیم اینترنتی. به یک بازی برای نگاه ندا. حتی اگر فکر می‏کنید خدا هستید، از عرش خود پایین بیایید به خاطر مرگ مظلومانه او نامه‏ای به خامنه‏ای بنویسید و از او انزجار تنفر بکنید. حضور تک تک شما این تظاهرات را کمتر از تظاهرات خیابانی موثر نخواهد کرد.خودم شروع می‏کنم و همه شما را دعوت می‏کنم:

کاش هر دو دستت از کار افتاده بود
خامنه‏ای! جایی نگذاشته‏ای که هیچ آدم مودبی آقا خطابت کند. نتیجه‏ی آن نمایش جمعه‏ات را نگاه کن. به ندا که ندای آزادی خواهیش تا قاف قیامت برای تو لعنت خواهد شد نگاه کن. از بدسرانجامی تو در حیرت نیستم. آن را در سطر سطر نامه‏ی سعیدی سیرجانی که به دستور تو کشته شد می‏دیدم. از خفتی که تاریخ منتظر است به پای نام تو بریزد با دیدن انساهایی که در حکومت تو به دار آویخته می‏شدند آگاه بودم. تو که سهل است هر آیت‏اللهی که حالا خفقان گرفته و ندا را نمی‏بیند و نمایش تو را می‏بیند لعن همیشگی ایران زمین را خریده است. عجب مردک حقیری هستی که خجالت را برای فرزندان و نسل خودت به ارث گذاشتی. حالا که بنا بود تو این جانور از آب درآیی، کاش هر دو دستت از کار افتاده بود.
آقای رهیر! الحق که خسرالدنیا والآخره شدی
آقای خمینی، بنیان گذار جمهوری اسلامی، برای رهایی از مخمصه‌هایی، که به‌علت بی‌گانگی با اوضاع سیاسی دامن‌گیرخویش می‌کرد، نظیر گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی، یا افتادن در دام صدام و جنگ فرسایشی با عراق و درجا زدن در مرداب‌های هورالهویزه، می‌آمد و مجلس شورای اسلامی یا مجمع تشخیص مصلحت نظام را مأمور گشودن گره کار می‌کرد. تا هم راه خلاصی برای بیرون آمدن از "چاه ویل" بیابند و هم آبروی‌ مقام رهبری را، به‌ظاهر حفظ نمایند و سرانجام آب رفته را به‌جوب باز گردانند.
خامنه‌ای، یا به علت بیماری جسمی و عدم تعادل روحی، یا به سبب علاقه وافر به‌مواد و در نهایت به‌دلیل ذوب بودن در ‌قدرت مطلقه و در نتیجه از دست دادن واقع‌بینی و درک درست از جامعه امروزی ایران، عقل‌اش به این‌جور کار‌ها نمی‌رسد و نرسید.
اطرافیان و مشاورین، بویژه آقا مجتبا نیز صلاح‌شان در این نبود و نیست که وی را به صراط مستقیم هدایت نمایند.
وی با ریش‌خند به‌قانون و جانب‌داری شتابزده از احمدی نژاد منفور، کاری کرد که مشروعیت نیم‌بندی را که می‌توانست به‌عنوان یک رهبر عادل، مدیر و مدّبر دارا باشد از خود گرفت.
خامنه‌ای نمونه کامل آن فردی ‌است که اروپایی‌ها در مثال به آن «همیشه دیروزی» و ما ایرانی‌ها "متحجر" می‌نامیم.
رهبر اسلامی نیز در نهایت دچار همان توّهم و مرضی‌ست که همه دیکتاتورها و مستبدین روزگار به آن مبتلا می‌شوند. از چائوچسکو تا میلوسویچ از ایدی آمین تا اریش هونکر:
خود بزرگ‌بینی، عدم درک واقعیات، محو‌شدن در آغوش قدرت.
او یک روضه‌خوان بیش نیست که در پایان سخن، به‌صحرای کربلا می‌زند و اشک از مردم می‌گیرد، این بار به بهانه علیل و لب گور بودن. دریغا که پس از مرگ، نام‌اش با ننگ و آدم‌کشی در تاریخ به‌ثبت خواهد رسید و ملت غیور ایران، گور و آرامگاه چنین مستبدین جنایت‌کاری را با خاک یک‌سان خواهد کرد.
*
در نماز جمعه آقای خامنه‌ای با تهدید دگراندیشان و با چراغ سبز دادن برای سرکوب و با جانب‌داری از اقلیتی زورگو، تیر خلاص بر مشروعیت خویش زد. اگر اصولا مشروعیتی می‌داشت.
او خود، قانون را، بویژه قانون اساسی مملکت را زیر پا له کرد و دیگران را به قانون‌شکنی متهم ساخت و طلب‌کار مردم شد. اگر صد بار هم با او بحث و جدل کنید، موضوع را برایش حلاجی نمایید، حقیقت را درک نخواهد کرد.
ابطحی و رفسنجانی خیلی زودتر از او صدای انقلاب را شنیدند و متوجه شدند زمان قلدری و قدرت‌طلبی آخوند به‌سر آمده است و اگر با ملت کنار نیایند مردم آن‌ها را جاروب خواهند کرد.
اگر ملت پس از انتخابات تنها به گرفتن رأی‌اش قانع بود، اینک که رهبر شمشیر از رو بسته و اعلان جنگ داده است، به کم‌تر از نابودی وی و رژیم‌اش تن در نخواهد داد. این همان چیزی‌ست که رفسنجانی گفته بود: سر چشمه شاید گرفتن به بیل ...
*
آقای خامنه‌ای را به‌یاد می‌آورم، که هنگام رأی دادن ابراز خوشحالی می‌کرد از شور و شوقی که جوانان برای شرکت در انتخابات در چند روز گذشته نشان داده بودند و در نتیجه این شرکت و تجمع عظیم را مشروعیتی برای رژیم خویش می‌دانست ولی روز بعد که مردم تن به تقلب آشکار وی ندادند همه را مزدور آمریکا و اسراییل نامید.
چهل میلیون رأی به صندوق‌ها ریخته شد. طبق گفته خودشان 24 میلون‌اش سهم احمدی نژاد؛ آیا 16 میلیون نفر دیگر رشوه‌گیر بیگانگان بودندد؟
آقای خامنه‌ای! خجالت نکشیدی ملت شریف ایران را به مزدوری و وطن‌فروشی متهم کردی؟ قدرت چنان تو را کورکرده است که حتا از خدای خویش هم خجالت نکشیدی؟ در این روزها، بویژه پس از کشتار دیروز که به پیر زن‌ها هم رحم نکردید، فکر می‌کنید تا چه حد در اجتماع ایران و در جهان بیش‌تر منفور شده‌اید؟
*
من به مقتضای شغلی به‌ندرت غافلگیر می‌شوم ولی در شب پس از رأی‌گیری، وقتی با چنین تقلب بزرگی از جانب رهبر روبرو شدم، انگشت به‌دهان ماندم و تا ظهر روز بعد از بُهت و حیرت بیرون نیامدم. رهبر مردم را خیلی نادان شمرده بود! راستی این بار رفسنجانی چند بار به‌خدا پناه برد؟
مرد خدا و این همه دروغ؟ روحانی و این همه خیانت؟ پیش‌نماز و این‌همه ذوب در قدرت شیطانی؟ رهبر و این همه بی‌خردی؟
انسان از خود می‌پرسد این‌ها که شهروندی را به‌خاطر معصیت‌ای صغیره به تعزیر و شلاق می‌بندند، خود چگونه چنین بر سر خدای خویش کلاه می‌گذارند؟ و در نهایت، آن‌گاه که آب از سر گذشت اورا، خدا را، از عرش کبریایی‌اش به‌زیر می‌کشند و آبروی‌شان را با وی معامله می‌کنند؟ بی‌چاره خدا !
*
بگذار این بار نیز چنبش آزادی‌خواهی مردم را سرکوب کنند. بذر انقلاب و براندازی، اینک در بطن جامعه کاشته شده است، مردم دیگر هرگز چنان آرام نخواهند بود که قبل از تقلب بزرگ بودند.
خامنه‌ای نشان داد که این رژیم و آخوند هایش حرف حساب سرشان نمی‌شود و جز زبان زور زبان دیگری بلد نیستند. باشد تا صبح دولت‌شان بدمد.
Samstag, Juni 20, 2009
هایل خودم! هایل احمدی نژاد!
من تو دهن این ملت می‌زنم. من خودم ملت درست می‌کنم.

من حُکم می‌کنم! بکشید این ملت را...


H E I L ...







تهران در خون
Mittwoch, Juni 17, 2009
در حاشیه تقلب در انتخابات و پی‌آمد‌های آن
مطبوعات آلمان الحق که هم‌بستگی خویش را با آزادی‌خواهی مردم ایران به‌بهترین نحو ادا می‌کنند. مجله معروف اشپیگل در رأس این رسانه‌ها قرار دارد و روزی نیست که چند گزارش و تفسیر از ایران منتشر نکند. در یکی از گزارش‌های امروزش می نویسد‌ مردم چند قدم از رهبران‌شان جلوترند. در حالی‌که موسوی مردم را به عدم شرکت در تظاهرات دعوت کرده بود، مردم خودجوش به خیابان‌ها ریختند. اشپیگل می‌نویسد هدف رهبر جمهوری اسلامی با قول و قرار های نیم‌بند، وقت‌کشی است او معتقد است اگر بتواند مردم را برای یک‌هفته با وعده و و عید و گاه با ترس و تهدید سرگرم نگه‌دارد آتش التهاب بخودی خود فروکش خواهد کرد. این مجله می‌نویسد رهبر قول بازنگری آراء را از طریق شورای نگهبان داده است ولی مردم می‌دانند این بازنگری نتیجه‌ای را که آن‌ها طالب آن هستند، یعنی احترام به رأی مردم، دربر نخواهد داشت... تا اینجا...
..................
رهبر بر خلاف قانون اساسی و رسیدگی به شکایات احتمالی، عچولانه پیروزی احمدی نژاد را تبریک گفت. شورای نگهبان منتخب رهبر که اینک مأمور رسیدگی به تخلف یا تقلب در شمارش آراء است، خلاف منویات ولایت فقیه رأی نخواهد داد و آبروی وی را نخواهد ریخت و رئیس جمهور، احمدی نژاد را، که از حمایت رهبر برخوردار است کنار نخواهد زد. اینک توپ در زمین رهبر است ولی آیا او که ولایت مطلقه است و مصلحت نظام را به‌تر از هر کس دیگر تشخیص می‌دهد حاضر است تسلیم خواسته‌های مردم شود؟ مردمی که در حقیقت حشم او هستند و باید دستوراتش را بی‌چون و چرا اجرا کنند؟
رادیو و تلویزیون دربست در اختیار دولت است و تظاهرات آزادی‌خواهی مردم را فتنه‌‌ی بیگانگان در خارج از کشور می‌‌نامد.
لاریجانی رئیس مجلس، ضمن دل‌سوزی ظاهری برای کشته‌شدگان و آسیب‌دیدگان دانشگاه، بلافاصله به پرو پاچه پرزیدنت اوباما می‌چسبد و اعتراض مردم ایران را به پای سخنان او در قاهره می‌گذارد.
مردم می‌داننند که هم‌اکنون به‌ترین فرصت برای رسیدن به آزادی به‌دست آورده اند و حاضر نیستند با اعمال خشونت بهانه‌ای بدست حکومت‌گران بدهند. آن‌ها می‌نویسند این لباس شخصی‌های رژیم هستند که با شکستن شیشه بانک‌ها و آتش‌زدن مغازه‌ها... می‌خواهند وضعی پیش بیاورند که بهانه درگیری خشونت‌بار به نیروی انتظامی، برای خفه کردن خیزش مردم بدهند.
موسوی و کروبی ضعیف تر از آن هستند که رهبری جنبش را به‌عهده بگیرند، طرفه این‌که آن‌ها هرگز سقوط رژیم و نابودی جمهوری اسلامی را طالب نیستند. آزادی مردم و ایجاد حکومتی سکولار، یعنی جدایی دین از حکومت را بر نمی‌تابند و همانند محمد خاتمی سکولار را مترادف با بی‌دینی و لامذهبی و کفر می‌دانند.
حتا اگر طبق آراء مردم میر حسین موسوی به ریاست جمهوری برسد، او در سایه ولایت فقیه چه‌کار می‌تواند بکند، که محمد خاتمی در طول مدت هشت سال توانست و انجام نداد؟
بزرگ‌ترین لطمه‌ای که اینک می‌تواند به‌جنبش بخورد دخالت و ورود محمد خاتمی به صحنه است که مصلحت نظام را، بر همه چیز ارجح می‌داند. و تا زمانی که ولایت مطلقه فقیه وجود دارد و او بر همه چیز، از قوای مقننه گرفته تا قضائیه و مجریه، تسلط دارد، مصلحت نظام نیز در دست او است و ولی فقیه است که تشخیص می‌دهد مصلحت نظام در چیست و کجاست؟
هیجده تیر مردم دانشجوها را تنها گذاشتند. هم‌اینک به‌ترین فرصت برای رسیدن به جایگاهی‌ست که ما ایرانیان سزاوارش هستیم. این فرصت طلایی را مغتنم بشمریم. اگر کوتاه بیاییم تا یکی دو نسل دیگر انگشت تأسف به لب خواهیم گرفت و شرمنده فرزندان و نوه‌های‌مان خواهیم بود. چنین فرصتی که امروز برای براندازی رژیم قرون وسطایی بدست آمده‌است دوباره و در مدتی کوتاه بدست نخواهیم آورد. آخوندهای کوچک و بزرگ نیز اینک همه سکوت کرده‌اند حتا به‌دفاع از خامنه‌ای بر نمی‌خیزند. ابعاد وحشتناک فساد و خفقان نفس از همه بریده است. آقای خامنه‌ای و دارو دسته‌اش شیرینی قدرت را به این آسانی از کف نمی‌دهند از ما است که این شهد را، به‌قیمت آزادی ایران، در کام‌‌شان تلخ کنیم.
انصراف یا جوی خون؟
ایمیلی از تهران به‌دستم رسیده است، که خلاصه‌اش را این‌جا می‌نویسم:
« برنامه امنیتی نسبتا مفصلی برای حضور آیت‌الله خامنه‌ای به‌منظور ایراد سخنرانی و برگزاری نماز جمعه در آخر این هفته در مصلای تهران تدارک دیده شده است. به‌احتمال، مشکلات برقراری امنیت، ستاد کودتا را به سختی نگران کرده و به دلهُره وا داشته است.
مردم از برگزاری این سخنرانی مطلع هستند و از طرق مختلف از جمله «فیس بوک»و " تویتر" و دهان به دهان، به اطلاع یکدیگر رسانده‌اند تا با همراه آوردن علائم سبز ( دستمال گردن سبز، بازوبند، نوار پیشانی، سجاده سبز)، به صورت انبوه در این نماز عبادی سیاسی‌ی دشمن‌شکن، شرکت جویند و شعار مرگ بر دیکتاتور سر دهند و بگویند: گفتی گروه گروه در انتخابات شرکت کنیم وبه انقلاب در جهان شأن و منزلت بخشیم. شرکت کردیم ولی رأی مان کجا رفت؟
خامنه‌ای خامنه‌ای رأی مرا پس بده! رأیی که من داده‌ام به کس و ناکس نده!
گویا قرار است موسوی و کروبی و خاتمی نیز، صرفا برای ادای فرایض مذهبی، در مراسم عبادی نماز جمعه حضور یابند.
*
ستاد از طریق بیت به رهبر هشدار داده است که قادر به‌کنترل چند میلیون جمعیت معترض نیست و ممکن است کنترل از دست برود و مردم عاصی و گول‌خورده، رهبر اسلام را، مثل "دوچه"، رهبر ایتالیا در جنگ جهانی دوم، در مصلای تهران از پا آویزان کنند.
رهبر سخت عصبانی شده و گفته است اگر عرضه تیر‌اندازی ندارید بگویید بچه‌های بسیج ‌همراه با دوستانی که از لبنان آمده‌اند کنترل را بدست گیرند. ستاد پاسخ داده ما عرضه‌اش را داریم ولی آیا درست است نماز گزاران را به‌گلوله ببندیم و دوست و دشمن را یک‌جا به‌کشتن دهیم؟
هنوز معلوم نیست رهبر چه تصمیمی خواهد گرفت؟
شایع است از آن‌جا که آخوندها در مقابل زور جا می‌زنند احتمالا رهبر مجددا به عوام‌فریبی پرداخته قول و وعده‌هایی خواهد داد، که شورای نگهبان منتخب یا منتصب خودش به موضوع تخلف و نه تقلب، رسیدگی خواهد کرد. و چون این خود چند هفته وقت می‌برد مردم نیز در این مدت کماکان دل‌سرد شده پی کارشان می‌روند.
شایعه دیگر این است که تا روز جمعه فعلا دو روز وقت است. طبق دستور رهبر نیروهای انتظامی در مدتی کوتاه به قلع و قمع تظاهر‌کنندگان خواهند پرداخت و جوی خون راه خواهند انداخت و بدین وسیله تا روز جمعه و ایراد سخنرانی سکوت محض حکم‌فرما خواهد شد».
Sonntag, Juni 14, 2009
رژیم اسلامی، منفور در وطن، منزوی در جهان
مگر می‌‌شود این رویداد نامردمی، نا اسلامی و آن‌چه را که در وطن رُخ داده است به‌همین آسانی و به‌همین سادگی هضم کرد؟ باور کرد؟ قبول کرد؟ فراموش کرد؟
انسان از خود می‌پرسد مرد خدا و این‌همه وقاهت؟ رهبر معنوی و مذهبی‌ی یک ملت و این‌همه بی‌پروایی و قباهت؟ روحانی، آیت خدا، مرجع تقلید و این‌همه مقام‌پرستی و قدرت‌طلبی و دنائت؟ این همه خود‌محوری و آلوده به‌ خباثت؟
28 مرداد 32 بنام روز کودتای شاه در تاریخ ایران رقم خورده است و 22 خرداد 88 بنام روز تحقق کودتای سید علی خامنه‌ای بر علیه ملت‌اش.
رهبری که نه از جمهور نشان دارد و نه ازاسلام .
و فردا، در ایران آزاد، فرزندان و نوه‌های همین جوانان بُهت‌زده و مأیوس، هر سال، در چنین روزی، در سوگ کسانی که در این روزها کتک خوردند، مجروح شدند یا کشته شده‌اند، شمع روشن خواهند کرد و به شما بانیان کودتا نفرین خواهند فرستاد.
*
من رأی ندادم، دلیل اش [ اینجا ] نوشته‌ام. ولی کسی را هم به‌تحریم تشویق نکردم، هر کس آزاد است آن‌جور فکر کند و آن‌طور تصمیم بگیرد، که در تعامل با وجدان و منطق خویش می‌پندارد.
شب رأی‌گیری اما تا صبح بیدار و پشت کامپیوتر نشسته بودم. شب از نیمه گذشته بود که پیش‌تازی احمدی نژاد در آراء شمرده شده را لحظه به‌لحظه خبر دادند. شمارش آراء را، و تعیین برنده و بازنده با چنین سرعتی فقط در کشورهای اروپایی، با سیستم‌های مجهز و مدرن اکترونیکی و با دیسیپلین و پشت‌کار قاطع، سراغ داشتم، ولی نه در ایران آخوندزده که حتا قادر نیستند اختلال در پیامک‌های تلفنی را مرتفع کنند؟
شگفت زده مطلبی برای درج در وبلاگ‌ام نوشتم ولی با ظّن به این مطلب ‌که ممکن است اشتباهی در شمارش آراء رُخ داده باشد در انتشار آن دست نگهداشتم و منتظر ادامه شمارش‌ شدم. غافل از این که وزارت کشور دستور دارد طبق لیستی که قبلا تهیه دیده، نتایج ساختگی و هماهنگ‌شده با رهبری و سپاه را، ساعت به‌ساعت از روی فهرست به مردم تحویل دهد.
نه‌تنها من، که یک ملت و جهان در بُهت و حیرت فرو رفته بودند.
مردم از خود می‌پرسند بی‌‌حیایی تا این حد؟ خیانت به آراء مرد تا مرز بی‌شرمی و بی‌وجدانی؟
گویا خامنه‌ای در پاسخ به اعتراض‌ها گفته ‌است مگر ما در صدر اسلام انتخابات و رأی‌گیری و صندوق آراء‌ داشته‌ایم، که من اکنون خود را ُملزم به آن بدانم؟
*
من شخصا از همان آغاز تبلیغات انتخاباتی، از آن‌جا که هیچ اعتمادی به هیچ آخوندی ندارم، چنین شبهه‌ای داشتم، که مردم را برای رأی دادن و برای کشیدن پای صندوق‌ها، به‌تمسخر گرفته‌اند، هدف ابقای احمدی‌نژاد است با شرکت ظاهری انبوه مردم. چه‌کس می‌تواند اعتراض بکند؟ و کو گوش شنوا؟ شوربختانه چنین هم شد.
میر حسین موسوی، چه خوب چه بد، اینک رئیس ‌جمهور قانونی ایران است. کجا هستند آخوندهایی که در کمپین انتخاباتی او شرکت و برایش تبلیغ می‌کردند؟ آقای خاتمی آیا اکنون وقت پنهان شدن در خانه است؟ چرا حرف نمی‌زنید؟ آیا بازهم بر این عقیده‌اید که "مصلحت نظام" توجیه‌کننده سکوت شما است؟ آیا مردمی که به ‌امید کورسویی از آزادی هفته‌ها تلاش کردند، در تبلیغات انتخاباتی فعالانه شرکت کردند، در صف‌های طولانی برای دادن رأی ایستادند، وقت تلف کردند، هیچ صلاح و مصلحتی ندارند؟ آیا فریب مردم و دزدیدن آراء آن‌ها به صلاح و به ‌مصلحت نظام است؟ آقایان کروبی، رضایی، خاتمی؟ آیا روز دوشنبه میر حسین موسوی را در راه‌پیمایی همرا‌هی خواهید کرد؟
*
آیا رهبر با ابقای آقای احمدی‌نژاد، که حتا در مناظره تلویزیونی و جلو چشم میلیون‌ها نفر دست از دروغ و سفسطه نمی‌کشید در رأس کشوری، که رُل کلیدی در خاورمیانه و جهان بازی می‌کند، هم ایران و هم خاورمیانه را آبستن حوادث خطرناکی نکرده است؟
آیا دولت اسراییل حق ندارد به اجماع جهانی دست بزند، آن‌ها را قانع کند که تعامل با رژیمی که سر ملت خویش کلاه و گونی می‌گذارد، بی‌هوده است؟ و جز زبان زور زبانی سرش نمی‌شود؟
اینک در گرما گرم بُهت و حیرت و یأس و نا امیدی و نفرت مردم اگر کشوری فرصت را غنیمت شمرده به تأسیسات هسته‌ای ایران حمله بکند آیا رژیم می‌تواند واقعا توقع و انتظار حمایتی از مردم داشته باشد؟
آقای رهبر! افسوس که قدرت مطلق چنان چشم شما را کور کرده است که نمی‌توانید بینید چنان‌چه کورسوی مشروعیتی برای خود و برای نظام اسلامی‌ات فرض می‌کردی، اینک با این کودتا از دست داده‌ای.
آقای رهبر! جوانان وطن را از هرچه رأی و رأی‌گیری‌ست متنفر کردی. افسوس که تا چهار سال دیگر زنده نیستی تا ببینی چند نفر دیگر به التماس‌های تو لبیک خواهند گفت و به‌پای صندوق‌های رأی خواهند رفت؟ هرچند در اساس برایت علی‌السویه است.
آقای رهبر! جوانان وطن را نا امید کردی. دریغ و افسوس که غافل از آن‌ هستی چه لطمه‌ای به جامعه ایران، بویژه به جامعه جوان وطن وارد کرده‌ای!
آقای رهبر! در تلویزیون آلمان، در صحنه‌ای از تظاهرات خیابانی در تهران، دختر جوانی را دیدم که پاسدارانِ شما با باتوم بر فرق‌اش می‌کوفتند و خون از دماغ‌اش فوران داشت و او وحشت‌زده جیغ می‌کشید و خدا خدا می‌کرد. عجب پدری هستی! عجب رهبری هستی! آیا او هم دشمن است؟ او هم مأمور"سیا"ی آمریکا و دست نشانده موساد است؟
Samstag, Juni 13, 2009
کودتای خامنه‌ای علیه ملت؟
اگر این خبر صحت داشته باشد سر انجام، همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، طبق دستور رهبر، احمدی‌نژاد را به‌عنوان برنده انتخابات از صندوق بیرون آوردند. بی‌چاره ملت!
چه ساده‌اندیش و خوش‌باور بودند بعضی از هموطنان‌ام که تصور می‌کردند خامنه‌ای اجازه خواهد داد رقیب پیشین و منتقد سرسخت امروزی‌اش در اعمال قدرت با او سهیم شود، به‌مردم آزادی بیان بدهد، وعده‌ آزادی مطبوعات و آزادی نفس‌کشیدن را عملی کند. دست نیروهای فشار، بازوی مسلح و ضامن تسلط آخوند را، از سر ملت کوتاه کند!
موسوی گفته‌است آرام نخواهد نشست و به تقلبی که در انتخابات شده است اعتراض خواهد کرد.
خُب... اعتراض بکند. مگر چه می‌شود؟ آسمون به زمین می‌‌رسد؟ ولی به‌هر حال چون به‌تر از هیچ است ما هم از صمیم قلب امیدواریم در این اعتراض‌ موفق بشود. لاکن چنین تصور می‌کنم که همسر فرهیخته و دانشمندش به او توصیه کند که با «ماتادور»ی به این تنومندی شاخ به‌شاخ نشود و گرنه مثل فروهرها ترورش می‌کنند. این‌ها برای ماندن بر سر قدرت به‌فرزندان خویش هم رحم نمی‌کنند. بدیهی‌ست ملت با انتخاب موسوی یا کروبی یا رضایی، که هر سه نیز از غربال شورای نگهبان گذشته بودند، قصد بر‌اندازی سبز و سفید و مخملی و نرم و ولرم را داشت. ولی به‌قول آلمان‌ها صورت‌حساب را بدون اطلاع صاحب رستوران باز کرده بودند. انتخاب یکی از آن‌ها آغازی می‌شد بر پایان قدرت مطلقه رهبر. و آخوند حیله‌گر مکار، که سر شیطان هم کلاه می‌گذارد، که حرام خدا را حلال و حلال‌اش را حرام می‌کند و اگر لازم شد او را از اوج کهکشان به‌زیر می‌کشد و مقام کبریایی‌اش را تا حد یک معامله‌گر پایین می‌آورد، بر سر میز مذاکره‌اش می‌نشاند، سپس آبروی‌اش را با وی معامله می‌کند، آری... فکر کردید چنین آخوندی همین‌جوری می‌نشیند و تسبیح می‌اندازد و به ذکر خدا قناعت می‌کند و اجازه می‌دهد به‌همین سادگی قدرت‌خانم را از آغوش گرم‌اش بیرون بکشند؟
سی سال بر شما حکومت کردند هنوز این موجودات را نشناخته‌اید؟ چه می‌دانم؟ شاید هم به‌تر از من می‌شناسید... عتاب من بی‌هوده است.
*
بارها گفته‌ام و تکرار می‌کنم: این غاصبین وطن تا حمام خون راه نیانداخته‌اند و تا موجب تجزیه ایران نشده‌اند دست از سر این مملکت و ملت‌اش‌ بر نمی‌دارند. جان انسان‌ها، در ازاء ماندن بر سر قدرت، برای این ایران‌ستیزان پشیزی ارزش ندارد.
*
آن همه خوشی‌ها، شور و شعف‌‌ها، بوق‌زدن‌ها، کف‌زدن‌ها، رقصیدن‌‌ها، آواز خواندن‌ها، شعارها، پس از اتمام کارناوال انتخابات، دانه به دانه و مثقال به مثقال از جیگرتان بیرون خواهند کشید. نه تنها کلاه سر ملت ایران رفت بل چنان کلاهی هم سر اوباما و اروپا و آسیا و عرب‌ها گذاشته‌اند که تا بیخ گردن‌شان فرو رفته است. آدم نمی‌داند بخندد یا بگرید.
*
اینک، با توجه به‌تاریخ پر افتخار ایران و نیروی خلاقه ایرانیان، در انتظار واکنش ملت هستیم. اگر اکنون به‌تماشا بنشینیم و از حق‌‌مان دفاع نکنیم دیگر چنین فرصت طلایی را، دستِ‌کم به این زودی‌ها، به‌دست نخواهیم آورد و تا چند نسل دیگر شاهد بدبختی‌های خویش، رنج و محنت فرزندان و نوه‌های‌مان خواهیم بود.می‌گویند مصدق گفته‌است برای رسیدن به‌بهشت، می‌بایست گاهی از جهنم گذشت.
Freitag, Juni 12, 2009
در حاشیه انتخابات امروز، جمعه 22 خرداد
به‌ندرت دیده شده تلویزیون آلمان این‌چنین مفصل در باره انتخابات کشورهای اسلامی، آسیایی، خاورمیانه‌ای بحث و تفسیر پیاده کند، که اینک در رابطه با انتخابات ایران. شایع است کثرت جمعیت برای رأی دادن و حضور مردم در صحنه برای « change »، سبب شده‌است پاسدارها، اگر هم قصد دخالتی به‌نفع احمدی‌نژاد در سر داشته‌اند، اینک از بیم نا آرامی‌ها منفعل بمانند.....می‌گویند شرکت مردم برای رأی دادن بیش ‌از زمان انتخابات خردادی محمد خاتمی‌ست. این امر را نیز پنهان نمی‌کنند که درد غرب برنامه هسته‌ای و جلوگیری از ادامه غنی‌سازی اورانیوم است! تا قطره‌ای باران رحمت و نفسی تازه برای آزادی ایرانیان اسیر در چنگ استبداد قرون وسطایی.
*
می‌گویند نیروی انتظامی ایران در برخورد با شهروندان، بی‌تربیت‌ترین نیروی پلیسی جهان است و با وجودی‌که مواجب و حقوق‌شان از کیسه ملت پرداخت می‌شود و طبعا وظیفه‌‌شان دفاع و حمایت از مردم است ولی مثل اشغالگران با آن‌ها رفتار می‌کنند به‌گونه‌ای که حتا اسراییل هم این‌چنین با ساکنین غزه و کرانه غربی رود اردن رفتار نمی‌کرده است.
*
انتخابات ایران و احتمال باخت احمدی نژاد خواب از چشم حماسیون و حزب‌اللهیون و دیگر مفت‌خوران خاورمیانه ربوده‌است. می‌گویند پخش مناظره انتخاباتی ایران در لبنان سبب‌ساز باخت نیروی حزب‌الله در انتخابات آن کشور بوده است.
*
یهودیان ایران گفته‌اند ما به احمدی‌نژاد رأی می‌دهیم. اگر گفتید چرا ...؟
*
هاشمی رفسنجانی رهبر را چنین قانع کرده‌است که این‌جور که احمدی نژاد پیش می‌رود بعید نیست بزودی صدای پای انقلاب را بشنفیم. در همان گعده رهبر قانع شده است دست از حمایت احمدی نژاد بردارد و گفته‌است: لاکن خودمان هم این آقای چیز، این آقای موسوی را برنده می‌‌پنداریم ولی بنده که نمی‌توانم رأی‌ام را به چیزی، به‌کسی بدهم که اوایل انقلاب لذت رئیس جمهور بودن را تو دهن‌ مبارک ما چیز کرد، زهر مار کرد و هی باعث شد امام به‌ما نهیب بزند.
و رفسنجانی، که می‌گویند در موذی‌گری و زیرکی استاد است به خامنه‌ای پیشنهاد کرده است به امام زمان رأی بدهد تا نه سیخ بسوزد نه کباب.
*
هنر نزد ایرانیان است و بس. مردم پیامک‌های متعددی را از قول خامنه‌ای منتشر کرده‌اند که گفته است امت همیشه در صحنه با رأی‌شان تو دهن دروغ‌گویان خواهند زد و در پیامک‌ای دیگر رهبر هاشمی بهرمانی را متهم به نفاق و ایجاد تشنج در کشورکرده‌است. رهبر هنگام رأی دادن مجبور به تکذیب شده است. سیستم پیامک تلفنی، همانطور که پیش‌بینی شده بود اینک دچار اختلال است.
رهبر از حضور پرشور مردم در این روزها و شب‌های انتخاباتی تشکر کرده است و به‌روی خودش نیاورده است اقرار بکند که مردم از استبداد و از خفقان زده شده‌اند و روزنه‌ای برای نفس‌کشیدن‌شان آرزوست و این‌چنین، به‌‌نبرد با استبداد آمده‌اند.
*
یقینا او، خامنه‌ای، اگر مقام رهبری و ولایت مطلقه و اصولا بود و نبود جمهوری اسلامی را به‌رأی ملت واگذار کند، حضور مردم در صحنه برای ریختن این سیستم به‌زباله‌دان تاریخ از این‌هم پرشور‌تر و پر هیجان‌تر خواهد شد.
Donnerstag, Juni 11, 2009
مناظره (طنز)
مناطره خصوصی دکتر محمود احمدی نژاد با موسوی، رضایی، کروبی، همزمان و در یک جلسه

مجری برنامه: بسم‌الله رحمان رحیم... بنده با عرض سلام خدمت آقایون و احوالپرسی با بینندگان عزیز، خیر مقدم می‌گویم به‌شماها، خوش آمدید به این جلسه مناظره، بنده با اجازه‌تون زیرسیگاری‌ها، فنجون‌ها و قندون‌ها را گفتم از روی میز جمع بکنند تا، زبانم لال، کنترل از دست‌تون خارج نشه و با شکستن سر و صورت و کول و چانه و چونه هم‌دیگه ما را مجبور نکنید آمبولانس خبر کنیم. گلدان‌ها را هم گفتم از روی میز بردارند و گُل‌های مصنوعی را هم که ملاحظه می‌فرمایید همین‌طوری روی میز ولو کرده‌ایم. صندلی‌ها را هم گفتیم کمی بیش از حد معمول از هم جدا بچینند تا فرصت گاز گرفتن، تنه زدن و تُف کردن به کسی داده نشده باشد. بنده همچنین خواهش می‌کنم از عاروق بی‌جا و از انگشت تو دماغ‌کردن و از صدور گاز‌های سّمی، جدا خودداری بفرمایید....یک نکته دیگر هم عرض می‌کنم و زحمت را کم کرده شما را به‌خدا می‌سپارم.
سپس رو به دوربین:
من فلسفه مناظره آقایان موسوی و کروبی و رضایی را با هم‌ نفهمیدم. اگر منظور اعلام برنامه‌های انتخاباتی‌‌ است که این را در کمپین انتخاباتی خودشون انجام دادند و انجام می‌دهند. صدا و سیما هم که به هریک سهمیه پخش برای اعلان برنامه‌های‌شان، رایگان، در اختیارشون گذاشته است؛ بنا بر این مناظره این سه‌تا باهم، یا علیه هم‌ نفهمیدیم دیگه چه صیغه‌ای‌ست؟ مگه تو آمریکا این‌جوری مناظره می‌کنند که ما هم بکنیم؟
مناظره با کاندیدایی که فعلا بر سر کار است، یعنی با آقای دکتر احمدی نژاد، خُب ... حرف دیگری‌ست چون این سه نفر ایشان را به‌چالش طلبیده‌اند و می‌خواهند با هاش رقابت کنند.
حالا کاری ندارم که بنده اسم این جنجال و هیاهو را نمی‌توانم مناظره بگذارم. شاید بشود به آن گفت: مرافعه، منافقه، مناصحه، منازله، ملامسه. یا بشود گفت: مکابره، مضاربه، مشاجره، مخادعه، مخاصمه، مسارعه و چه می‌دانم متارکه. مکایده، منافسه و چه و چه ... نه مناظره!
بگذریم، به‌ بنده حقوق می‌دهند تا به این مصاحبه یا مجادله صّم و بُکم نظارت بکنم ... شما هر چه می‌خواهید تو سر هم بزنید... حالا برویم سر اصل مطلب ...
ما قبل از شروع برنامه شیر خط کردیم و قرار شد جناب آقای پروفسور دکتر محمود احمدی نژاد مباحثه و منازعه را آغاز بکنند و خودشان هم سخن‌گوی پایانی باشند. بقیه آقایون هم هر کدام می‌توانند با رعایت نزاکت و به نوبت چند ثانیه‌ای گپ بزنند.
آقای دکتر بفرمایید!
احمدی نژاد چند بار ابرو می‌اندازد، چند بار هم زبانش را در می‌آورد، کف‌های گوشه لب‌هایش را نیز با انگشت پاک می‌کند، دست‌مال یادش رفته با خودش بیاورد، سپس این‌چنین آغاز سخن می‌کند:
بسم‌الله الرحمن‌الرحیم. لاحول ولا قوة الّی بالله العلی‌العظیم. الصلاةُ و السلام علی عبادالله الصالحین والمخلصین والچاکرین و لعنت‌الله علی المفسدین المستضعفین. قال الحدیث‌المعتبر از قول امام‌الخامس‌السامع الثالثین که اخذو الچماق بین یدیکم و یفردون فی‌المغز الانسان المخالفون المتظاهرون علی‌الخصوص‌الدانشجویون والاصلاح‌طلبون و لا تخَف انّکُم واردون فی‌الجنة و انهُم شیرجه فی‌الجهنم. ان‌الله یُحبُ الچماقین.
*
موسوی: آقای مجری! نفهمیدم، قرار است منازعه به‌زبان فارسی صورت بگیره یا به عربی؟
مجری: آقای برادر مهندس، ساکت باشید، اجازه بدید دکتر حرف‌اش را بزند، هی حرف‌اش را قطع ‌می‌کنید، مگه «ضرم» دارید؟ موسوی رو به‌ مجری: من کی حرف ایشون رو قطع کردم من یک انقلابی هستم من در خدمت امام بوده‌ام، من یار و مونس امام بوده‌ام، هر وقت هم با رئیس‌جمهور وقت دعوام می‌شد امام طرف مرا می‌گرفت، من فقط یک سؤال طرح کردم. هی نمی‌گذارید من حرف بزنم، این مردک (اشاره به رئیس‌جمهور) چهار سال است تواین مملکت ریده، حالا هم نمی‌گذارید حرف بزنیم...
مجری: آقی موسوی لطفا نزاکت کلام را رعایت بفرمایید، شما بیست سال حرف نزدید حال می‌خواهی سکوت بیست ‌ساله‌ات را همین امشب و همین حالاتلافی بکنی؟ این که نمی‌شود برادر، من شما را دوست دارم، من دلم برای شما می‌سوزه...
احمدی نژاد پرونده‌ای را از زیر میز بیرون می‌‌کشد و تصویر زن محجبه‌ای را بالای یک نوشته به تماشاچیان نشان می‌دهد و به موسوی می‌گوید میخوای بگم این کیه؟
موسوی سرک می‌کشد تصویر را ببیند احمدی‌نژاد تصویر را می‌دزدد می‌گوید بگم کیه؟ بگم گیه؟
موسوی: آقا این چه وضعیه؟ تا بحال هیچ‌کس عکس همسر محجبه مرا ندیده است، آقا چرا تو دوربین نشان همه می‌دهی؟ آقای احمدی نژاد، برادر من، من شما را دوست دارم من دلم برای شما می‌سوزد.
احمدی: من هم شما را دوست و دلم براتون می‌سوزد، ولی به‌من بگو اون ضعیفه کیه که در کنار شما براتون تبلیغات انتخاباتی می‌کنه؟
موسوی: من هم شما را دوست دارم، ایشون خانم من است، دوتا فوق لیسانس داره، استاد دانشگاه است، رئیس دانشگاه الازهر است، ده سال طول کشید تا دکتراش رو گرفت شما حالا ...
احمدی حرف‌اش را قطع می‌کند: چی ... ده سال طول کشید تا دکتراش گرفت؟ سپس رو به مجری: آقا من خودم دکتر هستم دکتر راسی راسی هم هستم، مگر دوره دکترا چهار سال نیست؟ این ضعیفه کجا دکتر گرفته که ده سال طول کشیده است؟
مجری: آقای دکتررئیس‌جمهور، از من نپرسید بنده اینجا فقط یک کرونومتر هستم ...
کروبی: آقا چرا عکس عیال مردم را تو تیلی ویزیون نشون می‌دی؟ نکنه دکتری خودت هم مثل دکتری کردان قلابیه؟
احمدی: تو شلوغ‌اش نکن، بیا اول به‌من بگو چرا عکس عیال مرا تو روزنامه اعتماد ملی‌ات چاپ کردی؟
کروبی: اون روزنامه‌ای که تو دیدی تیتر "ملی" نداشت. اون فقط " اعتماد" خشک و خالی بود، مال من نبود، خیط کردی، عکس زن‌هایی هم که توش بودن همه تو چادر سیاه پیچیده شده بودند، تو از کجا عیال خودت را پیچیده تو چادر تشخیص دادی؟ تو بیا اول بگو اصلا چرا هاله نور دیدی؟ آمریکا کی و کجا می‌خواست تو را بدزدد؟ تو چه بدردشان می‌خوردی که بیایند تو را بدزدند؟ مگه آدم قحط بود؟ مگه جورج بوش می‌خواست تو را بخاطر هولوکوست ترشی بیاندازه؟ این خط خطی‌ها چیه که به اسم " آمار " به‌ما نشون میدی؟
فکر کردی ما لُریم؟ فکر کردی از پشت کوه آمدیمه ؟ من خودم آمار بلدمه، ده پونزه سال رئیس مجلس بودمه، با آمار و عامار سر و کار داشتمه. من از آقای جوادی آملی پرسیدمه، چرا جوواب احمدی نژاد رو ندادیه؟ جو واب داد که مو بهش گفتمه، گفتم رسول اکرم فرموده است حتا به حیوان، حتا به بچه هم نباید دروغ گفت.
احمدی‌نژاد: دهه ... پس چرا امام زیر درخت سیب اون قول و قرارها داد؟ اون وعده‌ها را داد؟ ولی وقتی اومد ایران زیر همه قول‌ و قرارها‌شون زدند؟ آقای کروبی، اون زمان کجا بودی؟ چرا ایراد نگرفتی؟ نوبت ما که شد الَم شنگه در می‌آوری؟
احمدی نژاد چند بار زبونک می‌اندازد، پشت چشم را نازک می‌کند و می‌‌پرسد: حالا از این حرفها که بگذریم تو اول بگو ببینم اون سیصد میلیون دلاری که از شهرام جزایری گرفتی چی‌کارش کردی؟
کروبی: اولا که اون سیصد میلیون دلار نبود و سیصد میلیون تومان بود، این یکیش، دوم این‌که من آخوند هستم، هر کس پول بدهد می‌گیرم. تو تا به حال آخوندی دیدی که پول پس بزنه؟ از همه این‌ها گذشته جزایری که در مقابل آن پول چیزی از من نخواست...
احمدی: آقای کروبی، بگذار بگویم شما از اقتصاد هیچ سرت نمی‌شود. آدم وقتی پولی به آخوندی می‌دهد یعنی این‌که اونجا سرمایه‌گذاری می‌کند، برای بعدهاش کردیت باز می‌کند، اعتبار باز می‌کند... لاکن شما این چیزها را نمی‌فهمید. سپس سرش را می‌اندازد پایین و اوراق روی میز را ورق می‌زند.
کروبی: آقای احمدی نژاد، من اقتصاد نه بلدمه؟ اون موقع که من در حوزه علمیه الیگودرز درس اقتصاد اسلامی ره تلمذ می‌کردم حناب‌عالی تو قنداق‌ات می‌شاشیدی... حالا از ما ایراد می....
مجری: خیلی می‌بخشیدها... حاج آقا وقت شما و آقای موسوی تموم شد. نوبت آقای دکتر رضائیه. آقای دکتر رضایی لطفا بفرمایید!
رضایی: بسم‌الله الرحمن‌الرحیم... اول سه‌تا صلوات بفرستید تا بعد بنده شروع کنم ...
حضار: علّاف شدیم از دست خامنه‌ای و آل خامنه‌ای
رضایی: نشد، گفتم سه دفه ...
حضار: علّاف شدیم از دست خامنه‌ای و عال خامنه‌ای.... (سه بار)
رضایی: حالا سه بار هم بگویید یا زهرا یا زهرا یا زهرا
حضار: یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا
رضایی: نع ... نشد، باید هنگام یا زهرا گفتن تو سینه‌تان بزنید، این‌جوری: سپس با دست به سینه‌اش می‌زند و سه بار یا زهرا یا زهرا می‌گوید.
مجری خیلی متشکرم آقای رضایی وقت شما هم تموم شد.
کروبی: اجازه میدید من یک جمله کوتاه عرض بکنم؟
مجری: نه نمیشه، عرض بی‌عرض
کروبی: فقط یک جمله
مجری: گفتم نمیشه پدرجان
کروبی: دستی به‌ریش سفیدش می‌کشد: جون من، یک کلمه، این تن بمیره، فقط دو دقیقه و دو تا انگشتان‌اش را تو هوا تکان می‌دهد.
مجری: آقا چرا چونه می‌زنی؟ مگه اینجا دکون بقّالیه؟ میگم نمیشه هی دست به‌ریش‌اش می‌کشه میگه جون من جون من.
احمدی: آقا این‌ها سه نفر بودن، من فقط یک نفر، بنا براین سه ربع ساعت یعنی 45 دقیقه دیگه باید به من وقت بدین تا تلافی کنم.
مجری: آقای دکتر، شما خودتون صاحب‌خونه‌اید، هر وقت میل داشتید تشریف بیاورید
کروبی+موسوی+رضایی: آقا پارتی‌بازی می‌کنید، حق ما ضایع شد... اگر رئیس جمهور شدیم پدر همه‌‌تان را می‌آوریم
مجری: آقا دعوا تموم شد... حالا یک صلوات بفرستید و بروید پی کارتان ...
الله مصّل علی ...
صدای تغییر یا صدای انقلاب؟
چهارسال پیش، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری، دوستان از من پرسیدند آیا در انتخابات شرکت می‌کنم یا نه؟ و اگر شرکت کردم به‌ چه‌کس رأی خواهم داد؟
در پاسخ گفتم: من چگونه می‌توانم با رأی‌ خویش قانون اساسی‌ی حکومتی را تأیید بکنم که دشمن من و آزادی‌ی ایران من است؟
چگونه می‌توانم سایه آخوند ایران‌ستیزی را ‌به‌عنوان ولی مطلقه فقیه بر سر خود بپذیرم، که نه در تحصیل و نه در دانش، نه در تجربه و نه در جهان‌بینی از من برتر است و نه در عقل و شعور و درایت بر من ارجح؟ (پریدن از قطار ).
اگر هم توصیه‌ای برای انتخاب کسی داشته باشم احمدی نژاد را توصیه می‌کنم.
باشد که گزینش وی، میخ دیگری باشد بر تابوت رژیم .
این جملات را چهارسال پیش گفتم. هم اکنون نیز همین توصیه را می‌کنم، هر چند معتقدم ملت برای بار دوم گول رهبر را نخواهد خورد.
*
شاه صدای انقلاب را خیلی دیر شنید.
خامنه‌ای، آن‌قدر غوطه در نشئه قدرت است، که هیچ صدایی را نمی‌شنود.
محمد علی ابطحی اما این صدا را شنیده است [ + ] ، هاشمی رفسنجانی حتا کمی دقیق‌تر [ + ]. ولی رهبر را خواب برده‌است. آری این است سرنوشت دیکتانورها ...

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com