تقریبا یکسالیست، هر گاه هوس چای یا قهوه میکنم کاپوچینو مینوشم. سابق براین نوشیدنی محبوبام، مثل بیشتر ایرانیها، چای بود. اما چطور شد به دام کاپوچینو افتادم...؟ باشد برای بعدها... یک هفته پیش برحسب تصادف چای و کاپوچینو را قاطی کردم، یعنی میخواستم کاپوچینو درست کنم چای درست کردم. هنگام ریختن در فنجان، از بس حواسام تو اخبار رادیو و نزد این مرتیکه -"کی با کی" - بود که دو تا قاشق سوپخوری کاپوچینو هم رویش ریختم. وقتی متوجه شدم که دیر شده بود. به آلمانی یک " شایزه اگال Scheisse egal " گفتم و نوشیدم. دیدم عجب چیزی شده بود این معجون!!! یعنی عجب کاپوچیچاییای شده بود این مخلوط!!! از آن تاریخ فقط کاپوچیچایی مینوشم. بیشتر اختراعات و کشفیات هم همینجوری بر اثر تصادف و اتفاق پیدا شدهاند دیگه!!
حالا لابد میپرسید کاپوچینو چه ربطی دارد به - " کی با کی" - و اصولا "کی با کی" دیگر چه صیغهایست؟ باید چند قرن! برگردم بهعقب، یعنی بهسنه 1963. تازه آمده بودم آلمان، یک کشتی غولپیکر مرا کشان کشان از خرمشهر آورده بود . مسیر حرکت ما از بحرین و از هندوستان میگذشت. برای اولینبار آن سرزمین عجیب و غریب را میدیدم، که بعدها بارها و بارها به آنجا سفر کردم. ( یادم هست در همین اولین سفر، چون نخستینبار "موز" را میدیدم، آنقدر از آن خوردم که برای سالهای سال ازآن نفرتزده شدم). در مسیر سفر به اروپا از اقیانوس هند عبور کردیم و پس از گذر از تنگه بابالمندب ( که مجله فکاهی توفیق بهمزاح «فمالمعده» اش مینامید) و پس از عبور از دریای سرخ و کانال سوئز و پهلوگیری در چند بندر اروپایی در شمال دریای مدیترانه و در سواحل اقیانوس اطلس، سرانجام اوایل آپریل 1963، در یک روز آفتابی بسیار مطبوع و زیبا، در بندر "امدن Emden " در شمال آلمان، پهلو گرفتیم. خیلی دیر... زیرا وقتی به " گوته انستیتوت" در شهر لونه بورگ، برای یادگیری زبان رسیدم، کلاسها شروع شده بودند. ناچار مرا با چند آفریقایی، که آنها هم با تأخیر برای فراگیری زبان به آلمان رسیده بودند، در یک کلاس همنشین کردند. حاضر بودم شرط بهبندم که این آقای "اودینگا"، کاندیدای شکستخورده ریاست جمهوری کشور کنیا، که او نیز مثل من متولد 1945 است و به زبان آلمانی تسلط دارد، همکلاسی من در گوته انستیتوت بوده است. زیرا در طول مدت دریانوردی و مسافرت به کشورهای متعدد، همکلاسی و هم دانشگاهیهایی را در بنادر آفریقایی و آسیایی ملاقات کردم، که چون مدت زیادی از آخرین دیدارمان میگذشت و همه پیر شده بودیم، همدیگر را بهسختی و دیر بازمیشناختیم. پس از مطالعه شرح زندگیی " اودینگا" متوجه شدم او را نمیشناسم. وی تحصیلکرده آلمان شرقیست.
* یک ضربالمثل آفریقایی میگوید: وقتی فیلها بهجان هم می افتند تنها علفهای زیر پایشان، که برای تغذیه تدارک دیده شده، لِه و لورده میشوند. انتخابات "کنیا"، و دعوای دو غول بیشاخ و دُم، یعنی (اودینگا) و ( کیباکی )، فقط در نایروبی، پایتخت، تاکنون حدود 400 کشته و نیم میلیون آواره و بیخانمان بهجای گذاشتهاست، همراه با قحطی و گرسنگی که هنوز هم پایانی بر نابسامانیها متصور نیست. اگر نقشه آفریقا را جلو رویتان بگذارید مشاهده میفرمایید که مرزهای بین کشورها اکثرا یهصورت خط مستقیم و نه چیندار، کشیده شده اند. دلیلاش این است که نیروهای استعمارگر اروپایی، هنگام اعاده استقلال به این ممالک، بهجای توجه به همبستگیهای قومی و نژادی و در نظرگیری مناسبات قبیلهای و خانوادگی، یک خطکش گذاشتند روی نقشه و مرز بین کشورها را، همینجوری با قلم و مداد، با کشیدن یک خط مستقیم رسم و تعیین کردند. کنیا نیز در شرق و در جنوب بههمین درد مبتلا شده است و لی مشکلات کنیا، نه فقط در شرق و در جنوب و نه در خط مرزی مستقیم است، بل در همه سطوح کشور بسط داده شدهاند، که با جدایی اقوام و قبایل، هرگز خود را یک ملت و یک "ناسیون" حس نکردهاند و رابطهی نزدیک با هم نداشتهاند و چیزی بهنام وطنپرستی، کنیایی بودن، آنها را بههم پیوند نداده است و پیوند نمیدهد. ( نقشه ) همهپرسی گزینش رئیسجمهور در کنیا نیز، علیرغم حضور ناظران بینالملل، با دخالتهای بیجا و همه جانبه مأمورین دولت، بهنفع ( موای کیباکی) و به انتخاب مجدد وی انجامید و مثل انتخابات همه کشورهای آفریقایی، بهاستثنای آفریقای جنوبی، آلوده به تقلب و دروغ و دوز و کلک بود. فکر نکنید اگر این دوست ما آقای "اودینگا" رئیسجمهور میشد یا رئیسجمهور میبود و دارو دستهاش روی کار بودند وضع مملکت و انتخاباتاش فرق و تفاوتی با وضع موجود میداشت! کشورهای آفریقایی نیز، مثل بسیاری از کشورهای آسیایی، از جمله ایران خودمان، تا رسیدن به آزادی و دموکراسی راه درازی در پیش دارند.
* حالا اگر بپرسید دعوای آفریقاییها و لگد کوبی فیلها چه ربطی بهمن دارد؟ میگویم آخر من این ممالک را، یعنی همه کشورهای آفریقایی را که ساحلی و بندری دارند بارها از نزدیک دیدهام، در بنادر شان پهلو گرفتهام، میهمانشان بودهام، آنها از من در سالنها، حتا در منزلشان پذیرایی کردهاند، من ازمقامات دولتی و بندری در کشتیام پذیرایی کردهام، با آنها گپ زدهام، با فرهنگ و با زندگیشان آشنا هستم، دردشان را حس میکنم. اگر من، که با چشم خود، هم خوشی و هم بدبختی آنها را از نزدیک دیدهام ننویسام، چهکس بنویسد؟ * یک موضوع اما کاملا روشن است و این را خالی از مزاح میگویم: اگر آنها، یعنی آفریقاییها، از ابتدا از ما یاد میگرفتند و شورای نگهبانی پدید میآوردند که در همان آغاز کار بر صلاحیت هر مخالفگویی مُهر رَد میزد و ناله هر فرد و هر گروهی را در گلو خفه میکرد، حتا تا آن حد، که بهقول یکی از وبلاگنویسهای معروف درون وطن، کاندیداهای احتمالی مجلس از بیم رد صلاحیت شدن، خود خویشتن را سانسور میکنند و شخصا دور کاندیداتوری خویش خط میکشند، بدیهیست ملتهای آفریقایی نیز دچار تفرقه و جنگ و دعوای داخلی نمیشدند و کشت و کشتاری، دستِکم به اینصورت که در کنیا رخ میدهد، بهوجود نمیآوردند و امور مملکتیشان بیشتر در بحث بر سر " تبّرج" و اینجور مشکلات اسلامی/ چکمهای میگذشت... * گفتم "تبرج". مدینه گفتم و کردم کبابات.
برای کسانی که ملتفت موضوع نیستند عرض میکنم : سردار رادان، فرمانده نیروی انتظامی پایتخت، در رابطه با چکمه پوشیدن خانمها فرموده اند که این کار، تبّرج است !!! باور کنید با وجودیکه لسان عربی را بهتر از سردار رادان بلاع بلاع میکنم ولی اوایل هرچه زور زدم نفهمیدم این سردار اسلام کلمه "تبّرج" را از کجا گرفتهاست و منظورش از ذکر آن جیست؟ سر انجام، بهمصداق: مشکلی نیست که آسان نشود، هم منبع واژه تبرُج را یافتم و هم فلسفه اسلامی امنیتی سردار رادان را کشف و درک کردم. شما هم اگر تاکنون معنی "تبرج" را نفهمیدهاید گوش کنید تا برایتان شرح بدهم.
تبّرج یعنی "خودآراستن". یعنی اگر دخترخانم جوانی در فصل زمستان، سعی کرد برای ممانعت از کثیف شدن پاچه شلوارش در برفهای آغشته به گل و لای، یا برای پرهیز از هوای سرد، چکمهای ساقبلند بهپوشد، سردار رادان، فرمانده انتظامی پایتخت، فوری تشخیص میدهد این عمل، نه برای حفظ لباس و نظافت شلوار یا مانتو، که برای خود آرایی، برای فیسدادن و برای عشوهگری و جلوهگری و در نتیجه ضربهزدن به اسلام ناب آخوندی بودهاست. همانطور که در تصویر مشاهده می فرمایید سردار رادان، خود شخصا، هرچند یونیفورم سفیدرنگ تمیز و شیک پوشیده و به پاگونهای طلایی مزیناش کرده است، لاکن با ریش نتراشیده و چهره غیر تبّرجی چنان عشوه میکند که کس را جرأت نیست اتهام تبّرج" به او ببندد.
و اگر معتقدید پس نظامیها چرا چکمه میپوشند؟ سردار ذوب شده میفرمایند: پوشیدن چکمه در زیر شلوار، تا جایی که با چشم غیر مسلح رؤیت نشود، مباح است و دلالت بر "تبرج" نیست! و لاکن اگر شلوار در چکمه فرو رود و یا چکمه بر روی شلوار جای گیرد، حالا میخواهد این چکمه ساق داشته باشد میخواهد نداشته باشد، میخواهد ساقاش بلند باشد میخواهد کوتاه باشد، میخواهد لبه داشته باشد میخواهد نداشته باشد، میخواهد قرمزرنگ باشد میخواهد متمایل به سبز و چه... و چه...، "تبرج" محسوب و از جمله معصیتهای کبیره منظور خواهد گردید و ارکان الاهی بهلرزه ... خداوند یه عقلی به اینها بدهد یه پول بیشتری هم به هیلاری کلینتون...