تلفن زنگ میزند، «گونی» ست، با جناق را میگویم. شوهرخواهر شاتسی. من نفهمیدم این اصطلاح با جناق از کجا گرفته شده و مشتق از چیست؟ چه کسی بیجناق است؟ که شوهرخواهرعیال میشود با جناق؟ خدا رفتگان ما ایرانیها را بیامرزد، اگر از باجناق و بیجناق بگذریم، دستِکم برای قوم و خویش اصطلاح و توضیحات روشن داریم. مثلا به خواهر پدر میگوییم عمه. بهبرادر پدر، عمو.
بهخواهر مادر میگوییم خاله و به برادرش، دایی. همچنین پسر عمو، دختر خاله ... اینجوری فوری مشخص میشود کی، کیست و هرکس چهکساست و چه نسبت فامیلی با ما دارد؟ یا ندارد؟ این اروپاییها اما فقط یک واژه یا یک اصطلاح دارند، که هم عمه میشود هم خاله. و واژه دیگری، که هم دایی و خالو میشود و هم عمو. "کازن" هم پسرعموست، هم پسرعمه، هم پسر خاله هست، هم پسر دایی... بقیه فامیل نیز به همچنین... *
بعله، گونی بود زنگ میزد. اسم حقیقیاش "گونتر Günter " است. ما بوشهریها اما برای تسهیل در گفتار اسمها را کوتاه میکنیم. مثلا محمد میشود "منو"، غلامرضا را میگوییم " غلو" ، "غلامعلی" را میگوییم "غُلملی" سکینه میشود "سکو"، شهربانو "شهرو"، رمضان "رمو" الا آخر... گونی" نیز مثل من یک دریانورد بازنشسته است و از موج و توفان رها شده. او با عیالاش، بهانضمام فرزندان و نوهها، در فاصله دویست کیلومتری شهرما زندگی میکنند. گونی میپرسد: هفتهی دیگه که میآیی؟ خوشم میآید از این آلمانیهای بیشیله پیله. بهجای اینکه ربعساعت حال و احوال من و چگونگی کیف و مزاج جد و آباء و فک و فامیلام را بپرسد، صاف و ساده، پس از یک خوش و بش مختصر و مفید، میرود سر اصل مطلب. میگوید: از جمله شرکت کنندگان در جشن،(تولدش)، دوستانی هم دعوت شدهاند، که تو آنها را نمیشناسی ولی در فاز و فرکانس خودت در حرکتاند و در مجموع از همصحبتی با آنها لذت خواهی برد. آنها نیز مشتاق دیدار و آشنایی با تو هستند. با توجه به دوری راه و گرفتاریهای روزمره و کمی هم بیحوصلهگی، یهخورده هم تنبلی، سعی میکنم بهانه و عذری بهتراشم.
میگویم: لیبر گونی، گونی عزیز، به دو دلیل مرا معذور بدار. نخست اینکه توی این جور مراسم، سور و ساط و بند و بساطی رو براه است، که معصیتپذیرند و جهنممکان میکنند آدم را، که چندان باب طبع من پرهیزکار نیست. نفهمید منظورم چیست؟ ساکت ماند. آخه ما ایرانیها، برخلافِ فرنگیها، بهجای اینکه برویم سر اصل مطلب، نخست زیگ زاگ، حاشیه می رویم.
ادامه دادم: منظورم بساط مشروب و رقص و آواز است و همانطور که میدانی من مسلمانم، حاشا، بهدور از این طیف معصیتهای صغیره و کبیره، خصوصا که این امالخبائث در ولایت شما خاجپرستها، عجیب طعم و مزه هوشربا و آخوندپسندی دارد و آدم را وسوسه میکند... تو را به حضرت عیسای مسیحات و به روح مادر روحانی« ننه تره زا»ی معصومات سوگند میدهم، ما را خسرالدنیا والآخره مکن! حرفم تمام نشده بود که زد زیر خنده... صدای قه قهاش، که از ته دل میآمد ، گوشم را کر کرد. نمیدانم چهقدر طول کشید تا آرام گرفت. عطای بیان دلیل دومام را، به لقایش بخشیدم. * قانعام کرد و قرار شد با عیال برویم.
هرچند رانندگی عیال خوب است، خیلی هم خوب است، ولی باب طبع من دریانورد نیست. با اینحال توانست قانعام کند خودش رانندگی کند. میترسد آقا، میترسد، از سبک رانندگی من میترسد. میگوید ماشین، کِشتی نیست، خیابانهای صاف و صوف و آسفالته هم موج دریا نیستند. میخوای بهجنگی، برو روی کشتیات بهجنگ!
* خدا عزتاش را زیاد و عمرش را دراز فرماید. از اون آلمانیهای صد درصدیست، که اگر توفان نوح هم بهوزَد، کاری خلاف قانون انجام نمیدهد. اگر رئیس پلیس فدرال، در معیت حضرت رئیس جمهور نیز از وی تقاضا کنند از چراغ سرخ بگذرد، محال است از چراغ قرمز عبور کند. اگر مأمور پلیس با گچ، خط سفیدی روی آسفالت بکشد و بگوید از این لحظه عبور از این خط ممنوع است، غیر ممکن است دست از پا خطا کند و لاستیک ماشیناش را آنور خط بگذارد. تا کنون چند بار تصادف داشته است. در یکی دو مورداش میدانم که اگر پا روی گاز (نهترمز) میزد و سرعت را، همان لحظه، از 60 به 100 یا به 120 کیلومتر میرسانید، به احتمال یقین آن تصادف صورت نمیگرفت. ولی لعنت به این مقرراتِ دست و پا گیر! و فریاد از دست این آلمانیهای مقرراتی.
قانون، قانون است! روی تابلو نوشته شده: حد اکثر سرعت 60 کیلومتر و نه بیشتر. مقصر اون یکیست که حکم تابلوی " گردش بهچپ ممنوع" را رعایت نکرده است.
من خود بارها ایرانی فکر کردهام، یعنی اگر کسی حق تقدم را، بر خلاف قانون، از من گرفتهاست، بزرگواری کرده بهروی خود نیاوردهام، اجازه دادهام رد شود. برود، چه ایرادی دارد؟ آسمون که بهزمین نمیرسد! شاید عجله دارد، شاید بچهاش مریض است، شاید با زناش دعوایش شده اوقاتش تلخ است، تا زمانی که خطر جانی برای من بهوجود نیاورده است گاز بدهد، برود. ولی این آلمانیها میزنند پدر ماشینات را در میآورند. میگویند حق تقدم با من بوده است.
* بگذریم، عیال مقرراتی طول راه را بهجای یکساعت معمول، تقریبا دو برابر طی میکند و در صورت غُر زدن من این ضربالمثل را تحویلام میدهد که: «دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است». * مجلس گرم است، همه میگویند و میخندند و از زندگی و از زنده بودن لذت میبرند. نه کسی از مأمورین امر بهمعروف و نهی از منکر میترسد و نه باکیست از جندالله و نه ترسیست از خواهران زینب. فراموش نمیکنم حرف یک همکار، یک کاپیتان آلمانی را، که در یکی از بنادر آفریقایی همصحبت شدیم. او با اشاره بهبدبختیهای موجود در قاره آفریقا و نارساییها و تنگناهای فراوان در کشورهای آسیایی، دایم تکرار میکرد: خدای را شکر در آلمان بهدنیا آمدهام. و من با شرکت در مجامع شاد و آزاد و زندگی در آلمان، در دل میگویم خدای را شکر، هماینک در ایران بلازده زیر سلطه آخوندها نیستم.
*
در جمع میهمانها فردی (آلمانی)، با موی جوگندمی، باب صحبت را با من باز میکند. عجیب بهتاریخ گذشته و حال ایران مسلط است! خوشحال میشوم کسی همصحبتام شده، که میفهمد چه میگویم. ولی گذاشتم بیشتر او بهسخن آید. میگفت دوستی یا آشنایی یا فامیلی دارد ( یادم رفته کدامش)، که عضو هیأت اروپایی شرکتکننده در جلسات مذاکره غنیسازی اورانیوم و مسأله کنترل آژانس بینالمللی بر برنامههای هستهای (جیم الف) است. وی از قول دوست یا فامیلاش از شیرینکاریهای هیأت اعزامی کشور گل و بلبل در اروپا نقل قولهایی میکرد، که خاطره اعمال سفیران و فرستادگان و دیپلماتهای یکی دو قرن پیش دوران قاجار را در ذهن زنده میکرد. میگفت: هیأت ایرانی بجای حضور در وقت مقرر، همیشه با تأخیر فراوان و دیرتر از موعد مقرر سر میز مذاکره حاضر میشدند و هیچ متوجه نبودند کار ناشایستی انجام میدهند، یا متوجه بودند ولی عنایتی بهآن نداشتند. اصولا ارزشی برای وقت و زمان قایل نبودند. چه بسا سعی داشتند با تأخیر در حضور بهموقع، ارزش وجودی خویش را بالا ببرند.
متوجه شدم علیرغم آشنایی با ایران و ایرانی و مطالعه در تاریخ وطنام، چیز زیادی از کلک آخوندی حالیاش نیست. نه خودش، نه فامیلاش، که سرگرم نقلقول از وی بود. و من این را بهحساب زرنگی آخوندها میگذارم، که سر شیطان بدبخت هم کلاه میگذارند، چه رسد بهآلمانیهای زودباور!.
* نقل میکرد از فامیلاش که: هر چند همین دیروز، مفصل، با هیأت ایرانی مذاکره کرده بودیم ولی در روز بعد و در ادامه نشست، گویا یک سال است همدیگر را ندیدهایم! با آن ریش و پشم نتراشیدهشان ما را بغل میکردند و ملچ ملوچ بوسههای آبدار از گونههای ما میربودند و بیوقفه از تک تک ما میپرسیدند: حال شما خوبه؟ ایشالا سلامت هستین؟ حال شما که الحمدوریلله خوبه! بچه ها هم که خدا را شکر همه سالم و سر حال هستند؟ ملالی ندارند؟ میگفت: لابد چون زن در جمهوری اسلامی آدم محسوب نمیشود، در احوالپرسی هم جایش خالی بود. از همه اقوام و فامیل ذکور حال میپرسیدند جز از مؤنثین. * این اروپاییهای بینوا نمیدانند منظور از «بچهها »، ضعیفهي محقّره، مکرّمه، معفّفه، یعنی مادر بچهها نیز شامل است و جزو ابوابجمعی محسوب شده است. نمیدانند در "اورینت" امریست ناپسند، آدم عیالِ طرف را، بهنام بر زبان بیاورد و حال و احوالش را جویا شود. این عیب است، زشتاست. در قبایل بدوی مملکت یمن، یا در بیابانهای داغ عربستان، حتا ممکناست سراغ زن طرف را گرفتن، خون بپا کند. در کشورهای مسلمان از کسی نمیپرسند: زنات حالش چطوراست؟ سر حال است؟ چاق و چله است؟ و این هیأت ایرانی هم نا سلامتی مسلماناند، حجب و حیا دارند و با توجه به تربیت اسلامی، آخوندی، نمیآیند با چشمکی از یک آلمانی بپرسند : «چگونه به خانم شما میرود؟» * آلمانها وقتی میخواهند حال کسی را بپرسند میگویند:? Wie geht es Ihnen کسانی که با زبان آلمانی آشنا هستند میدانند که ترجمهی لغوی این جمله هست: چطور به شما میرود؟ * میهمان با جناق میگفت: در پاسخ به سؤال، در باب دلیل تأخیر حضور بر سر میز مذاکره، اعضای هیأت میگفتند: میستر جان! ما مسلمانیم، صبح سحر برای ادای نماز بلند میشویم و بعد از دعا و نیایش دوباره میخوابیم. ما مثل شما نیستیم که به فکر قیامت و آخرتمان نباشیم! آدم وقتی آخرتاش را از دست بدهد دیگر سانتریفوژ و نوترون و پروتون و الکترون بهچه دردش میخورد؟ میگفت: پس از تأخیر فراوان، سر انجام که مذاکرات شروع میشد نخست نیمساعت تا یکساعت به مطالعه و مرور آنچه تا آن زمان گذشته بود میپرداختند یا به تهران تلفن میزدند و کسب تکلیف میکردند و آن گاه موقع نهار و نماز ظهر میرسید. در نتیجه هر روز همینطور بیثمر میگذشت و معلوم بود که به عناوین مختلف سعی در کشتن وقت و کشدادن جلسات دارند. میگفت: ما تحقیق کردیم و دانستیم مسلمانها در روز پنجبار نماز میگذارند که بخشی از آن دیر وقت بعد از ظهر و یا در شامگاهان است که ارتباطی با جلسات ما ندارد ولی هیأت ایرانی اصرار داشتند که ما با مسلمانهای دیگر فرق داریم و به نمازهای پنجگانه بسنده نمیکنیم ما نمازهای دیگر هم داریم مثل نماز زلزله و نماز بارش باران و نماز وحشت و نماز میت و نماز کافله. لاکن تا آنجا که من میدانم ما نمازی به نام نماز قافله یا کافله در اسلام نداریم. احتمالا منظورش نماز "نافله" بوده است .
یک آخوند در حال غنیسازی پلوتونیوم
به هر حال آقای آلمانی از قول فامیل میگفت: ما به آنها، به ایرانیها، دلداری میدادیم که شماها نترسید! ما اینجا، در شمال اروپا، گسلهای زلزله خیز نداریم یا اگر داشته باشیم بهدلایل ژئولوژی و با توجه به علمالارض، خفیف و بیخطر هستند! همچنین لازم نیست از چیزی و از کسی وحشت داشته باشید! ما از شما حفاظت میکنیم. باران هم تا دلتان بخواهد اینجا بهحد اشباع میبارد بهنحوی که اکثرا با جاری شدن سیل همراه است، کسی هم تا حالا در بین ما نمرده که شما نماز میت برایش بخوانید. آنچه را هم که شما در رابطه با غسلهای متعدده یومیه میفرمایید، خوب میتوانید صبح زود که بیدار میشوید مثل ما دوش بگیرید، همه گونه وسایل و امکانات بهداشتی در هتل موجود و رایگان در اختیار شما هست. * یکی از حضار، که بهحرف ما گوش میداد رو بهمن گفت: فلانی میدانی چیه؟ پیش خودمان بماند، من حدس میزنم این آخوندهای ایرانی کلک میزدهاند و بهانهتراشی میکردهاند، میخواستهاند تا دسترسی به بمب هستهای زمان بخرند. و من با دهان باز شگفت زده گفتم: نه ؟!؟ عجیب دُمبریدههایی هستند این آخوندها !!!