اسدالله علم ،وزیر دربار شاهنشاهی، در خاطراتش مینویسد هر گاه نسبت به عملکرد نخستوزیر ( هویدا )، نزد شاه ایراد میگرفتم، اعلیحضرت میگفتند: ولی هرچه ما میگوییم او بدون چون و چرا عمل میکند! اعلیحضرت، پس از خاطرههای تلخ با سپهبد رزمآرا، در گیریهای ممتد با دکتر محمد مصدق، طلبکاریها و دخالتهای با جا و بیجای فضلالله زاهدی، حق داشت از فرمانبرداری و سر سپردگی نخستوزیر هویدا راضی باشد و حاضر نشود وی را عوض کند. مملکت را بهباد میدهد؟
بدهد، بهدرک! بهگفته علم عمده نارضایتیهای مردم در آن زمان حاصل ندانمکاریهای دولت و ناراضیتراشیهای دولتمردان بود، که همه بدون استثنا به اسم شاه تمام میشدند. * میرحسین موسوی، در زمان نخستوزیری، چنان حلاوت و لذت رئیسبودن را در کام رئیسجمهور خامنهای تلخ کرده بود، که سر انجام کار به پا در میانی آقای خمینی کشید.
هاشمی رفسنجانی با مکر و فریب او را بر مسند رهبری نشانده بود و رهبر، چه بخواهد چه نخواهد، وامدار او بود و هست.
کروبی میگوید زمانی که من دوش بهدوش و شانه به شانه بنیانگذار انقلاب در گعدهها و زانو به زانوی وی در نُدبههای شبانه مینشستمه، انفاس مبارکشان را استشمام میکردمه. تو سید علی، در کسوت یک آخوند گمنام روی پلههای اتاق رهبر در مدرسه رفاه مینشستییه و از زور بیکاری به چپقات پُک میزدییه، مگس میپراندیه و شپش میکشتییه و منتظر بودی رهبر، در راه رفتن به مستراح، از کنارت بگذرد، تعظیم و تکریم و سلام تو را پاسخ بدهد. یا شاید هم ندهد ... آخه تو که کسی نبودییه! محمد خاتمی، هر چند او نیز بنا به خصلت آخوندی، مصلحت نظام را بر مصلحت هفتاد میلیون ایرانی ترجیح میدهد، ولی از آنجا که کفش کهنه در بیابان نعمتیست، سواد و معلوماتاش، عقل و شعورش، درک و ذکاوتاش، در عالم آخوندی صدها بار بیشتر از خامنهای کینهتوز و عصبیمزاج است.. در نتیجه این سه نفر، خاتمی، موسوی، کروبی، در مقابل اعلیحضرت سیدعلی خامنهای پایینخیابانی همان رُل را بازی میکردند که آن سه نفر: رزمآرا، مصدق و زاهدی، در مقابل اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی.
بدون اینکه بخواهم آن سه ایرانی وطنپرست را با ذوبشدگان در ولایت، که خیلی دیر صدای ملت را شنیدهاند، مقایسه کنم.
* آیا محمود احمدی نژاد، که بهیُمن حمایت خامنهای از هیچچیز به همهچیز رسیده است، و ارادت و بندگی و نوکری خویش را با لیسیدن دست و پای وی نشان داده است، بهترین گزینه برای رهبر نیست؟ * خامنهای، در مقام رهبری، هرگز با روزنامه و مجلهای، با رادیو و تلویزیونی، با روزنامهنگار و نویسندهای، گفتگو نکردهاست و در مصاحبهای روبرو، شرکت نکرده است. و چون آزادی بیان در مملکت وجود ندارد و کسی جرأت نقد و پرسش از وی را ندارد، پس هنگام منبر رفتن آنچه دل تنگاش خواست بر زبان میآورد و مثل همیشه تبدیل به واعظ غیر متعظ میشود. روضهخوانیاش در نماز جمعه و در روز پدر، نمونه بارز هذیانگویی و افکار استبدادی و ضد و نقیضگویی وی است. کار بهجایی رسیده است که از یاوهگویی و دروغگویی خویش شرم نمیکند. آیا وقتی میگوید 24 میلیون نفر از رأی دهندگان به کاندیدای منتخب وی احمدی نژاد رأی دادهاند، توهین به عقل و شعور و درایت یک ملت بزرگ و آزاده نیست؟ آیا واقعا نفهمید شرکت انبوه مردم در رأی گیری برای تحول در سیاست مملکت و برای تغییر در رأس دولت ناتوان بود؟ او حتا نیازی ندید انتخابات را، برای حفظ ظاهر هم شده، وارد مرحله دوم بکند. او ملت را ترسو، نادان و خاموش تصور میکرد.