گفت: فلانی کریسمس تبریک میگم. گفتم: کریسمس برشما هم خیلی خیلی مری باد، صد سال به این سالها. بیمقدمه زد به صحرای کربلا... * گفت: جمهوری اسلامی یکی از 54 کشوری بود که به قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل مبنی بر «منع جهانی مجازات اعدام» رأی مخالف داد. گفتم: میدانم ولی این که صحبت پارسال است. گفت: ناخدا، سال که هنوز تمام نشده! این رأیگیری متعلق به همین یکهفته پیش، یعنی 18 دسامبر است. گفتم: میدانم. گفت: شما چیزی نگفتی مطلبی ننوشتی!! گفتم: مگر قرار است من در باره هر چیزی چیزی بگویم؟ و در باره هر مطلبی اظهار نظری بکنم؟ مگر من تحلیلگر سیاسی یا مفسر اخبارهستم؟ من یک دریانوردم که باید در باره دریا و موج دریا، توفان و آب شور دریا، جُلبکها، ماهیهای کوچک و بزرگ، نهنگ و دلفین و خاطرات دریایی و اینجور چیزها مطلب بنویسم، مرا چه به سیاست؟ گفت دو سال/ سه سال خاطره نوشتی بس نیست؟ باز هم میخواهی خاطره بنویسی؟ مگر آدم چقدر خاطره دارد که دایم و مادامالعمر از آن بگوید و بنویسد؟ گفتم: تو درست میگویی ولی دیگران نظر دیگری دارند و خاطرات بیشتری میطلبند. گفت: خُب آنها را رجوع بده به آرشیو وبلاگ. گفتم: رجوع دادم، ولی کو وقت؟ کو حال و حوصله ... که کس برود و سر بزند؟ گفت: خودت گهگاهی مطلبی از آرشیو بردار، ویراستاری و منتشرکن. گفتم: اختیار دارید... مردم هوشیار هستند؛ حواسشون کاملا جمع است. یکبار اینکار را کردم، رسوایم کردند. گفتند بابا این قضیه را که پارسال نوشته بودی! خاطره تازه برای نوشتن نداری از کیسه آرشیو در میآوری؟و من هرچه زور زدم دیدم چیز بدرد بخوری که به زحمت نوشتناش بیارزد نیست که تا کنون منتشر نکرده باشم. گفت: همین رأی مخالف جمهوری اسلامی به منع مجازات اعدام! خودش کلی مطلب است... گفتم: ... گفت: جمهوری اسلامی هر کار بدی که انجام داده باشد این یکی کارش قابل تحسین است. گفتم: ... گفت: جمهوری اسلامی اگر غیر از این میکرد از اسلامیتاش میافتاد اگر حکم اعدام را در این حکومت لغو کنی. مثل این میماند که به آخوند بگویی دیگه اجازه نداری نماز بخوانی و روزه بگیری! گفتم: ...
گفت: حمایت من از این رأی بدان معنا نیست که موافق باشم با عدم انجام تعهدات رژیم نسبت به موازین حقوق بشر. و بدین معنا نیست که تأیید بکنم قطع اعضای بدن، شلاق و شکنجه را، اعدامهای جرثقیلی، سنگسار، آزار و اذیت زنان و محدودیتهای غیر انسانی بیشمار را. یا قبول داشته باشم ارعاب مخالفین و به بند کشیدن مدافعان حقوق انسانها را. یا اذیت و آزار اقلیتهای قومی و مذهبی را. گفتم: ... گفت: من بر این باورم و بر آن تأکید دارم که این سیستم قضایی کشوراست که باید تغییر بکند، که باید اصلاح بشود! که باید از حالت شرعی/ مذهبی و عصر حجریاش بیرون بیاید. لغو مجازات اعدام به تنهایی دردی دوا نمیکند. گفتم: ... گفت: هم اکنون، با وجود برقراری مجازات اعدام، روزی نیست که قتل عمدی صورت نگیرد؛ لغو آن فاجعهبار خواهد بود در سیستم اجتماعی - کنونی ایران، که اگر چنین شود دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. گفتم: ... گفت: هنوز در محیط اجتماعی ایران از سر کینهتوزی، قصاص و تلافی، به مثال، اینجور فکر میکنند که میگویند: " لازم باشد صد سال هم زندان می روم ولی تو را می کشم، زنات را بیوه و بچههایت را یتیم میکنم و داغات را بهدل مادر پیرت میگذارم!"
آیا با این طرز تفکر، در یک اجتماع عقبافتاده غیر دمکراتیک و مذهبی، میشود مجازات اعدام را لغو کرد؟ گفتم: ... گفت: آیا طرفداران لغو حکم اعدام هیچ به این موضوع فکر کردهاند که پس از فروپاشی رژیم چگونه میخواهند مسببین این همه شکنجه و کشتار، بانیان پسرفت فرهنگی و عاملان حیف و میل بیتالمال را به مجازات برسانند؟
گفتم: ؟؟؟؟
گفت: آیا این یک نوع خوشباوری، اگر نگوییم سادهاندیشی، نیست که گروهی از هممیهنان تصور میکنند میتوانند سیستم آفریقای جنوبی را در ایران پسمانده و بهشدت مذهبی پیاده کنند و فکر میکنند قادرند پیشنمازان و امامان جمعه، مقدسین و پیشوایان مذهبی، آیات عظام و علمای اعلام را، که بدون قرائت خطبه عقدشان، زن و ناموس مسلمین بر آنها حرام میشود، به پشت میز اعتراف بکشند تا اقرار به گناه و معصیت کنند ؟ و با اظهار جمله "غلط کردم" آبروی خود را نزد شاطر و بقال و عطار و آفتابهدار مسجد ببرند؟ گفتم: ... گفت: آیا واقعا میپندارند آقای رفسنجانی، مصباح یزدی، آخوند جنتی، واعظ طبسی، ابوالمکارم شیرازی، فلاحیان، ریشهری با دبدبه و کبکبه میآیند پشت میکروفن و اعتراف میکنند به این که پیروی و تبعیتشان از قوانین و موازین اسلام اشتباه بوده است؟
آیا میآیند اعتراف به ارتداد و کفر میکنند؟ آیا کسانی که جوانان وطن را از پنجره آسایشگاه به بیرون پرت کردند و گفتند " یا حضرت زهرا، این قربانی را از ما تحویل بگیر" میایند و میگویند ما شوخی کردیم و حضرت زهرا را قبول نداریم؟
گفتم: ...
گفت: فلسفه وجودی ولایت فقیه در این است که حکومتگران اون بالا چوپان؛ و اُمت این پایین، بَرّه اند.
آیا تاکنون دیده شده است که چوپانی از بَرّه اش عذرخواهی بکند؟
گفتم:...
گفت: آیا در آفریقای جنوبی چوپانها از گوسفندانشان عذرخواهی میکنند؟
گفتم: ... گفت: حالا چرا آفریقای جنوبی را مثال میآورند؟ چرا از اسراییل سخن نمیگویند؟ در اسراییل، تنها کشور دموکرات و آزاد خاورمیانه،که قانون مجازات اعدام نیز برقرار است، از بدو تأسیس تا کنون، تنها یک جنایتکار جنگی به مرگ محکوم و با طناب به دار آویخته شدهاست، هرچند صدها نفر تروریست کوچک و بزرگ سزاوار مجازات اعدام بودهاند و هستند؟ گفتم: ... گفت: آیا غیر از این است که یک سیستم قضایی نمونه در آنجا حاکم است، که حتا رئیسجمهور مملکت را، در صورت تخلف، به همان نسبت به محاکمه میکشد، که یک آفتابهدزد را؟ گفت آیا همه مشکلات سیاسی و قضایی کشور عقبمانده ایران حل شده و تنها لغو مجازات اعدام باقی ماندهاست؟ آیا در حال حاضر اصلاح اجتماعی مردم، تربیت فرهنگی، آزادی اندیشه و نجات از استبداد مذهبی ضروریتر از هر چیز دیگر نیست؟ آیا در صورت اصلاح سیستم قضایی، رعایت قسط و عدالت و قانونمندبودن دولتمردان، نیازی به عمل اعدام خواهد بود؟ گفتم: ... گفت: ناخدا، لطفا بلندتر حرف بزن، من نمیفهمم چه میگویی! گفتم: من که حرفی نزدم.
صدای ملچ ملچ بوسهها بر گونههای ابومازن، المحمود العباس، در سالن بزرگ پذیرایی پاریس، ملایم طنینافکن بود. و تا فاصله دو متری از تلویزیون، گوشام را نوازش میداد و با صدای ملچ ملچ خودم، ناشی از بوسه بر "بلادی مری - آن راک"، که رقصکنان در لیوان زلال و بلوری، چشمک میزد و مرا میطلبید، همآوا میشد، چه بسا تحتالشعاع قرار میداد.ماچکنندگان "ابو زیمبل" از کشورهای متنوع اروپایی بودند. آلمانها لاکن برخلاف مسیو " زارگوزی" فقط دست میدادند و به یک مصافحه ساده قناعت میکردند. آنها زنها را برای ماچیدن ترجیح میدهند.بهیاد میآورم - دوره خاتمی بود - خرازی را که با اون تهریش جوجهتیغیاش، در ملاقاتهای رسمی در آلمان، سعی در بوسیدن "یوشکا فیشر" وزیر امور خارجه را داشت و او، یوشکا، عاصی از دست آقاکمال، هی جاخالی میداد و خرازی هی با لبهای غنچهگون، دنبالش میافتاد... بع ع...
*
برگردم به پاریس.
این بار قرار بود آمریکا و کشورهای اروپایی، در ادامه برنامه و در امتداد تصمیمگیریهای
نوامبر گذشته در آناپلیس مبنی بر تشکیل یک دولت مستقل فلسطین در جوار اسراییل، مبلغی تا حدود پنج یا شش میلیارد دلار، به دولت قانونی فلسطین برای بازسازی کشور تازهتأسیس تحویل دهند.اسماعیل هنیه سرسختانه با این گردهمایی مخالفت میورزید. و معتقد بود این کمکها نه برای دلسوزی و یاریرسانی به مردم فلسطین، که بهجهت حمایت از دعوا و مرافعه الفتح ِمحمود عباس در مقابل حماس ِ هانیه است!
خدایا آنکس که عقل ندادی چه دادی؟
*
اسماعیل هنیه، که حتا ناماش برگرفته از نام جدش اسماعیل، برادر اسحاق، فرزند ابراهیم خلیلالله، پدر بزرگ
قوم یهود است و دست سرنوشت میتوانست او را نیز در یک خانواده یهودی بهدنیا آورد، چنان چرکِ نفرت از پسرعموهایش بهدلنشسته و به تن گرفته دارد، که نه با آب زمزم شسته میشود و نه با صابون "لوکس" یا با پودر "فاب"، بل فقط با خون فرزندان اسحاق و موسی.فکر نکنید او در این راه قلباش برای ملت فلسطین میطپد؟ و در ره آرمانهای آنها روز را بر خود تار کرده است؟ لا والله...
* او احمق نیست تا نداند پس از گذشت نیم قرن از اشاعه نفرت و انزجار، راه کینهتوزی و عنادِ بیشتر او را به جایی نخواهد رساند! و صاحب وطنای نخواهد کرد! و وی را، به احتمال و سرانجام، به همانجا خواهد فرستاد که احمدیاسینها و عبدالعزیز رنتیسیها فرستاده شدند، که امیدواریم چنین نشود چون برخلاف رنتیسیی کریهالمنظر و احمد یاسین نابینا، او هم خوشمنظر است و هم از هر دو چشم بینا، و اگر شانسی میداشت و فرصتی دست میداد میشد آدماش کرد."اسی" خود را در بدمخمصهای گرفتار کردهاست. او سرش را در خمره فرو کرده بود تا جرعهای شیره بنوشد، ولی سرش بدجور توی خمره گیر کردهاست. او میخواهد قومی را که در برابر فرعون مصر، بختالنصر بابلی، یورش یونانیها و رومیها، شجاعانه مقاومت کرد، آسان از پای درآورد و مثل گله گوسفند، بهدریا بریزد! او فکر میکند دنیا به تماشا نشستهاست تا او هر غلطی دلاش خواست بکند.
"اسی" خوب میداند مسبب اصلی بدبختی مردم فلسطین احمد شوقیریها، گمال عبدالناصرها، حافظ اسدها، احمد یاسینها، فتحی شقاقیها و عرفاتها بودهاند و هماینک نیز خالد مشعلها، رمضان شلّحها، احمد جبرییلها و خود شخص وی، تحت رهبری داهیانه جمهوری اسلامی هستند، که باعث تمدید بیوطنی ملت فلسطین شدهاند و میشوند، نه اسراییل، نه آمریکا، نه کره مریخ و نه اورانوس ، نه زُهل نه نپتون...
اسماعیل خر نیست! او خوب میداند دست روزگار به هر کس و ناکسی این چنین شانسی را نمیدهد که روزی مصدر اموری بشود و در مرکز قدرتی قرار گیرد. ولی مگر پیشکسوتان او، آقای خامنهای و آقای خاتمی و دکتر احمدینژاد توانستند از موقعیتی که خدا یا سرنوشت به آنها هدیه داد به نفع ملتشان کاری بکنند و نامی ماندگار در تاریخ از خود بهجای گذارند؟
اسماعیل خوب میداند نعمت، برکت و آرامشی که در صلح است در کینهتوزی و جنگ نیست ولی این کیفور روحی/شیطانی و خلسهی حاصل از " درمرکز قدرت بودن" و گُمشدن در فریادهای امت همیشه مسلح و عربدهکش، به انضمام دلارهای نفتی وصولی از آنطرف مرزها، اجازه نمیدهند این مرد دویست کیلویی دومتری مستدل، منطقی و معقول فکر کند.
*
گزارشهای تصویری، پخش شده بر صفحه تلویزیون، از وضع فلاکتبار مردم عادی در نوار غزه و در ساحل
غربی خبر میدهند.دیدم بیمارستانهای بیبهداشت را، شفاخانههای بیطبیب و بیدارو و بیشفا را ... و مردمی را که بیکار و بیشغل، گوشهای در آفتاب نشسته و یا چنباتمهزده در سایه تکدرختی، به افقی دوردست، خیره مینگریستند، گوئیا منتظر مسیحی تازهنفس بودند که نجاتشان دهد از دست رهبران مقامپرست و خودخواه.امید که این تلاشهای صلحجویانه در آناپلیس و در پاریس مثمر ثمر واقع شوند و خاتمه داده شود به نابسامانیها و بیخانمانیهای مردم این خطه.
*
قیمت تمام شده برای لحیم هر فروند فشفشه قسم، ساخت دلاوران و مهندسین بالستیک و استراتژیست حماس 500 یورو هست. منابع مطلع خبر میدهند در سال 2007 تاکنون 2500 فروند راکت به شهرکها و روستاهای اسراییلی شلیک شدهاند، یعنی مبلغ یک میلیون و دویست و پنجاه هزار یورو !!!
چهاردهم دسامبر، در بیستمین سالگرد تأسیس جنبش صلحستیز حماس، صدای شلیک رگبار گلوله از لوله مسلسلها لحظهای قطع نمیشد. کس نمیداند چند میلیون فشنگ و گلوله و با چه هزینهای بههوا شلیک شدند؟ دود شدند؟ فنا شدند؟آقای هنیه! از شما میپرسم! با هزینه ساخت و پرتاب "قسمها" و شلیک گلولهها، تو این یکسال، چند بیمار در بیمارستانهای غزه میتوانستند معالجه شوند؟ چه مقدار دارو میتوان خرید؟ چند مدرسه میشد گشود؟
*
من آدم خوشبینی هستم و آرزو دارم تلاشهای صلح به ثمر برسند و پولهای جمعآوری شده در پاریس نه صرف خرید مرسدسبنزها، نه برای افزایش حقوق سران جنبش یا تأسیس کازینوها، بل که به مصرف حل مشکلات و رفع نارساییها و نابسامانیها و دفع تنگناهای مردم برسد و دردی را از دردهای متعدد مردم دوا کند.
ولی دریغا، تا آش همین آش و کاسه همین کاسه است، دلنگرانم که از همایش پاریس و جمع آوری پنج/شش میلیون یورو، نه دولتی برای ملت فلسطین تشکیل شود و نه بیمارستانی تأسیس، نه مدرسهای احداث و نه کارخانهای راه اندازی شود... دریغ...بیچاره مردم فلسطین!
*
و بعد التحریر
تشکر میکنم از آن گروه از هموطنان غیور، که بنا به تربیت آخوندی اسلامیشان مرا غرق ناسزا و رهین هتاکی و تهمت و بددهنی میفرمایند، که البته توسل به این فرهنگ غنی اسلامی بابت حفظ منافع ملت مستضعف فلسطین است، گرنه کس با شخص من عنادی ندارد. این برادران نمیتوانند بفهمند و قدرت درک این حرف مرا ندارند که میگویم: آقای حماس، آقای هنیه! با این راه و روشی که در پیش گرفتهای هرگز صاحب وطنی نخواهی شد!
درچهاردهم دسامبر، اسماعیل هنیه، نخستوزیر مستعفی ولی زورکی بر سر قدرت مانده و یکی از رهبران جنبش حماس ( ماشاالله یکی دوتا که نیستند!)، بیستمین سالگرد سازمان را در جمع دوستانش جشن گرفت. او که به یُمن دلارهای نفتی واریز شده به حسابهای شخصی و غیر شخصی، سخت کیفور است و روز بهروز به «شون کانری007 » شبیهتر میشود، با اشاره به تصویرهای طویل و عریض رنتیسی و شیخ احمد یاسین و دیگر شهدای مرده و زنده، نصبشده در پشت سرش، برای چندمین بار به "واللهالعظیم" سوگند یاد کرد، که هرگز خشونت و بزن بکش را نفی نکند. آن یکی رهبر هم، "خالد مشعل" را میگویم، که در سوریه پنهان شده و از ترس شلیک موشهای کوچولوی بازیگوش از هلیکوپترهای اسراییلی مدتهاست از فاصله دور، خیلی دور، جنبش را رهبری میکند و مردم غزه بهندرت سعادتش را دارند یا بالکل ندارند؛ چهره نورانیاش را رؤیت نمایند، از همان دوردستها تأکید کرد که بر مقاومت و پافشاری خواهد افزود: "حرب حرب حتیالنصر". و بشارت داد قیامی تازه و انتفاضهای دوباره را، که اگر تاکنون به آن دست نزدهاست لابد بهدلیل ملاحظه جان یهودیان ساکن اسراییل بوده است! البته این بشارتها و تأکیدها و تهدیدها از طریق نوارهای ساخت آمریکا، شاید هم ساخت اسراییل، از دستگاههای ضبطصوت پخش شدند و گرنه این صهیونیستهای اشغالگر اجازه نمیدهند آدم با پای خودش در جشن تولد جنبشاش شرکت کند. و بهمحض بیرون آمدن از سوراخ و سوار شدن بر سیّاره، انگار اون بالاها تو آسمون منتظر نشستهاند، بلا فاصله موشهای چموششان را سراغ آدم میفرستند و بزرگترین قطعه بدن انسان میشود گوشاش. بیخود نیست اکثرا اسامیشان با "موشه" شروع یا ختم میشود: « موشه دایان، موشه کتساو، موشه لوین، موشه آریه... و غیره». * اسماعیل هنگام سخنرانی چنان بلند بلند در میکروفن عربده میکشید، که حتا منای که بهسبب مسافرتهای متعددم به دول عربی؛ زبانشان را تا حدی بلغور میکنم، درست حالیام نشد مردک چه میگوید! میخواهند اسراییل را متصرف شوند، پوزه آمریکا را بهخاک بمالند، اروپا را به زانو در آورند، ولی بلد نیستند « آمپلی فایر» میکروفن و بلندگو و انعکاس صوت را طوری تنظیم کنند که صدا اینهمه قاطی پاطی نشود و خش خش نکند و اشباع صوتی تولید نشود تا ملت بفهمند چه چیز قاعد اعظم را حالی بهحالی کرده است که این چنین عربده میکشد؟ هرچند نیازی هم به فهماش نیست! بیست سال شعارهای تکراری، بیست سال تهدیدهای توخالی، بیست سال گندهگوییهایی که نه برای فاطی تنبان شدهاند و نه برای سکینه مقنعه. بیست سال فرار از صلح و ریختن بنزین بر شعله نفرتو البته تکرار قول و قراری که به اسپانسورها دادهاند، که اسراییل را هرگز به رسمیت نخواهند شناخت، که توی سرشان بخورد. او میداند، خوب هم میداند، هر چه از صلح و همزیستی دورتر شوند، جز بهخود و به ملت خود به کس صدمه نمیزنند؛ ولی بسوزد پدر وابسنگی که اگر آدم دلاش هوس صلح کرد حقوق و مزایایش قطع میشود. بیست سال است خروارها پول به حماس و الفتح سرازیر شده است. از آمریکا، از اروپا، از کشورهای عرب، بویژه سعودی- کویت- امارات و ایضا از جمهوری اسلامی. که هرجا بلبشویی عربی/اسلامی/ فلسطینی وجود داشت آنها هم حضورفعال دارند. و گرنه به مسلمانان چچن و کشمیر و به اقلیتهای مسلمان در چین و در مغولستان و به مسلمانان شوربخت تهمانده یوگسلاوی سابق کاری ندارند. ولی چه شدند آن کمکهای میلیاردی؟ کجا رفتند آن پولهای کلان؟ چند خانه مسکونی ساخته شد برای فلسطینی مستضعف؟ شالوده چند کارخانه نساجی، صنعتی، تولیدی ریخته شد در نوار غزه و یا در ساحل غرب رود اردن؟ تنها هنرشان تولید و شلیک فشفشههاییست بنام قسم، که در گاراژی متروک در بازار حلبیفروشها و یا در پسنوی خانهای در منطقهای مسکونی در وسط شهر، با لحیمکردن حلبهای کهنه و انباشتهکردن از مواد منفجره و تی ان تی، بر سر کودکان مدرسهای در سرزمین یهود میریزند و ناماش مینهند مقاومت اسلامی و جنبش و بازوی مسلح و چه و چه... * هنر دیگری هم دارند: از یک میلیون و نیم نفوس ساکن غزه، دو میلیوناش کارمند دولت هستند. کسانی را که بعد ها متولد خواهند شد نیز بهحساب آوردم. که اگر هفتصد میلیون یوروی اهدایی سالیانه اتحادیه اروپا نرسد شام شب ندارند و بازوی مسلحشان ( کی مسلح نیست؟) مثل دفعه پیش شورش و انتفاضه درونی میکنند و به سر تا پای جنبش و ایدئولوژی و تئوری مقاومتاش، بلا نسبت، میرینند. * ناگفته نگذارم که با فلسطینیهای تحصیلکرده، متخصص و فرهیخته و موفق فراوانی آشنا شدم در اروپا، در آمریکا.همینطور در کشورهای حاشیه خلیج فارس، همچنین در مصر و در عربستان، که در امور تخصصی اشتغال داشتند و دارند، بویژه در امر آموزش که مدارس و دانشگاهها را تقریبا دربست در اختیار دارند. ولی آنها هم دل خونی داشتند از رهبران غوطه در فساد. و با این فضایی، که فعلا بر وطن نداشتهشان فلسطین مستولیست، هرگز حاضر به بازگشت هم نبودند و نیستند. همانطور که مغزهای فرهیخته فراوانی نیز از کشور خودمان به خارج گریختهاند و در آنجا به کمال از دانش آنها استفاده میشود. * قرار است نشستی برای جمعاوری پول برای کمک به تشکیل دولت فلسطین در پاریس تشکیل شود. آلمانها پیشاپیش گفتهاند ما 200 میلیون یورو کمک خواهیم کرد. آمریکاییها گفتهاند ما 350 میلیون دلار یا یورو (فرق چندانی نمیکند) کمک خواهیم کرد. شعب فلسطین، ساکن در نوار غزه، به پیروی از برادر بزرگتر در تهران، از شدت شوق فریاد زدهاند: مرگ بر آمریکا...
پنجشنبهی گذشته، 29 نوامبر 2007، مصادف بود با شستمین سالروز صدور قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل متحد. مفاد این قطعنامه مهم؛ سرزمین تاریخی اسراییل را به دو بخش یهودی و عربی تقسیم میکرد. قوم یهود، هر چند پس از چند قرن دربدری و آوارهگی و پس از سالها مبارزه برای آزادی وطن از قیمومیت دولت انگلیس، اینک فقط به بخش کوچکی از سرزمین اجدادی خویش دست مییافت، ولی با قبول رأی سازمان ملل، بلافاصله، همانطور که در خصلت آن قوم فرهیخته است، آستین بالا زدند و از کویر برهوت و از بیابان بیآب و علف و از ویرانههای باقی مانده از درگیریها، مملکتی ساختند، که هم اینک، چه در بخش اقتصادی، علمی، پژوهشی، پزشکی، بویژه از بُعد تکنولوژی، یکی از پیشرفتهترین کشورهای جهان محسوب میشود و دانشگاههایشان در اعتبار و قابلیت به معروفترین دانشگاههای دنیا پهلو میزند. رفتم و دیدم توسعه و پیشرفت را در این سرزمین مقدس در سالهای پس از صدور قطعنامه، در زمان پهلوگیریهای مکرر کشتیام در بنادر "حیفا" و "اشدُد" و در گشت و گذارهایم در تنها کشور آزاد و دموکراتیک خاورمیانه، که شگفتی، تحسین و ستایش و احترام مرا به قدرت سازندگی این ملت بر انگیخت و جُز آفرین و مرحبا، واژه دیگری بر لبانم نقش نبست. فرهیختگی و قدرت سازندگی، همان حُسن و خصلتی، که در طول قرون متمادی مایه رشک دیگران و بلای جان این قوم شد و آنها هرگز تسلیم نشدند و سر فرود نیاوردند، حتا بهقیمت از دست دادن جان و تخریب "معبد مقدس" شان بهدستور "تیتوس" پادشاه روم در سنه 70 بعد از میلاد و قبل از آن بهدست بختالنصر.
رفتم و دیدم در اسکندریه مصر، در عقبه اردن در جده عربستان، در الجزیره، در تونس، در مراکش و موریتانی. رفتم و دیدم در کشورهای کوچک و بزرگ حاشیه خلیج فارس و در هر کشور عربی و اسلامی، که بندری داشت. دیدم عقبماندگیها را، پسرفتها را، درجازدنهای پسرعموهای این قوم را و مشاهده کردم چگونه بعضیهاشان هنوز در خم یک کوچه گرفتارند! که اگر هم، مثلا در شیخنشینهای حاشیهنشین خلیج فارس و یا در دیگر کشورهای نفتخیز، توسعه و پیشرفتی صورت گرفته است نه حاصل سعی و کوشش و بهرهوری از هوش و درایت شهروندان، که به همت فروش ماده سیاه متعفنیست که در زیر تلهای خاک کویرها انباشته شده است. که اگر این منابع خدادادی نبودند دهها بنگلادش ثانی و چندین بورکینافاسوی دیگر میداشتیم * یهودیان، هرچند مجبور به قناعت شدند با پسگیری فقط بخش کوچکی از سرزمین پدری، تقسیم بندی مجمع عمومی سازمان ملل را اما پذیرفتند، چون هدف زندگی در صلح و مقصود سازندگی برای آسایش بود. و ساختند کشوری را که اینک بهنام اسراییل متمدن و توسعهیافته و دموکرات، چشم دوست و دشمن را خیره کرده است. و اگر هزینههای تحمیلی/ فرسایشی دفاعی نبودند، پیشرفتهترین مملکت دنیا بود. اعراب اما، گرچه در قطعنامه و در تقسیمبندی مجمع عمومی حرفی از فلسطین زده نشده و صرفا از بخش عربی سرزمین اسراییل یاد شده بود، طبق معمول با زیادهخواهی و افزونطلبی و خالیبندی، هم خدا را میطلبیدند هم خرما را و به " همهچیز یا هیچچیز " کمتر بسنده نمیکردند. و این چنین بود که در طول این تاریخ شستساله، خنجر بهجان خویش و آتش بهخانه و کاشانه خود زدند. * شست سال از آن تاریخ میگذرد و اینک رئیس حکومت خودگردان در آناپلیس، برای حصول یکوجب خاک وطن و برای به رسمیت شناختهشدن مرزهایی، که چیز زیادی هم از زمان صدور قطعنامه 1947 تا کنون ازآن باقی نمانده است، از وساطت این مملکت و از اهمیت حضور آن رئیس کشور به دریوزگی افتادهاست. و هنوز کو ؟ تا وطنی نصیبشان شود؟
* شست سال از آن تاریخ گذشت و هنوز درگیریهای خانگی بین اقوام فلسطین بهپایان نرسیدهاست، که اوج تازهای نیزیافته است و هر کس در گوشهای ساز خود را میزند. اسماعیل هنیه، سیراب از دلارهای نفتی جمهوری اسلامی، در بخشی از سرزمینی که فلسطیناش مینامند، ورقپاره مینامد دستور رئیس حکومت منتخب ملت را و شخصا حکومت مطلقه دیگری علم میکند، که برحسب انتظار با خشم رئیس جمهور روبرومیشود. هنیه با تحجُر و با خشکمغزی، بیگانه با حقایق موجود و عاری از هرگونه آیندهنگری، فریاد میزند در میکروفن: تا همه سرزمین اسراییل را ضمیمه فلسطین( بخوان غزه) نکردهایم آرام نمینشینیم. هر چند اسراییل میتواند، اگر اراده کند، یا یک " کلیک "، برق میکروفناش را قطع، ناناش را آجر، آباش را سراب و با شلیک یک موش کوچولو، از هلیکوپتری بیصدا، به زیادهخواهی عوامفریبانهاش پایان دهد و او را به همانجا بفرستد که گمال عبدالناصرها و حافظ اسدها و عرفاتها باگندهگوییهایشان برای همیشه بخُسبیدند. آری او همه سرزمین تاریخی اسراییل را میطلبد، تا تبدیل کند آنخطه زیبا و متمدن را به بیغولهای شبیه نوار غزه! * شست سال گذشت و هنوز رهبران این قوم در رؤیا غوطهور و قرنها از حقیقت فاصله دارند. آنها که برادران و اقوام و فامیل خویش را در جنبش رقیب، در "الفتح " بر نمیتابند و ما تقریبا هرشب بر صفحه تلویزیون شاهد لت و پارهکردن آنها بهدست حماسیها هستیم.
اینها میخواهند سرنوشت خاورمیانه را بهدست گیرند؟ و بهدیگران رحم کنند؟ خدا نیاورد آن روز را. * محمود عباس نیز دست از رؤیاهایش بر نداشتهاست و از راه نرسیده نرخ تعیین میکند: نصف اورشلیم و بازگشت آوارهگان فلسطینی را بهسرزمین اسراییل میطلبد. همان اورشلیمی که "داوُد" و "سلیمان" بانیاش بودند و اعراب، جز غصب بخشی از مکانی که "معبد مقدس" در آن قرار داشت همتی در توسعه این شهر تاریخی بهعمل نیاوردهاند. همان آوارهگانی که برادران عربشان در 1947 از آنها خواستند محل سکونتشان را موقتا ترک کنند تا قوای مسلح عرب، بدون آسیب زدن به زن و بچههای آنها، قوم یهود را بهدریا بریزد و سپس با خیال آسوده اجازه بازگشت به آنها بدهد تا در سرزمینی که نه بخشی از آن، بل همهاش را نصیب خواهند برد زندگی کنند. همان آوارهگانی که اینک تقریبا کس از آنها زنده نیست. فرزندان و نوههایشان نیز در جوامع عربی و اروپایی و آمریکایی حل شدهاند و این ملت آواره، که بهترین و بیشترین مشغله فکریشان تولید مثل است و هم اینک از 350 هزار نفر فراری سال 1947 جمعیتشان، بهقول رفسنجانی، به پنج میلیون رسیده است، بهشرطی راضی به بازگشت خواهند شد که نه در زبالهدانی غزه و یا در کوچههای غبار آلود ساحل غربی، بلکه در مکانی سکنا گزینند که اسراییلیها با عرق جبین و کد یمین ساخته و پرداختهاند و توقع دارند به ثمن بخس به آنها بخشیده شود. تا انشاء لله در مدت کوتاهی زبالهدانی دیگری در کنار زبالهدانی غزه از آن بسازند، و پنج میلیون اسراییلی نیز داوطلبانه خویشتن را بهدریا بریزند.
* ما آرزو میکنیم برگزاری همایش صلح آناپلیس به صلحی واقعی و با دوام منجرشود. ولی آیا تا زمانی که جمهوری اسلامی ایران وجود خارجی دارد این امر امکانپذیر هست؟