Samstag, April 21, 2007
میداف دوساله شد

از نوامبر تا آخر فوریه هر سال اوُج زمستان در شمال آلمان است. برف و بخ‌بندان و سرمای زیر 25 درجه . ساتیگرادش را می‌گویم ...
زیر سی درجه‌اش هم دیده ‌ایم. لاکن امسال خبری از این حرف‌ها نبود. چند روزی یخ‌بندان شد و برفی بارید و هوایی سرد شد و ماتحتی یخ زد، حرارت هم زورکی تا حدود 10 درجه زیر صفر رفت و دیگر هیچ.
آسمان همیشه پوشیده بود از ابر. و هوا کم‌کمکی سرد، اکثرا حوالی صفر درجه و یکی دو سه بار هم برفی پارو کردیم ولی در مجموع ... نع ، متأسفانه یا خوشبختانه زمستانی نداشتیم. پشه کوره‌ها و مگس و کنه‌ها با دُمب‌شان گردو می‌شکنند.
جای مجید زُهری هم که برف پارو کردن را خیلی دوست دارد خالی بود امسال او مشغول برف‌های تورنتو بود.
ما زمستان نداشتیم. در عوض‌اش بیش از پنج هفته است بهار داریم، بهار خالص. هر روز تابش آفتابِ عالم‌تاب، همه جا سبز و خرم، هوا مطبوع و دلپذیر، نه گرم و نه سرد و همیشه بهار...
*
اینجا، در آلمان، حرف از « کلیما واندل » ** یا « ِکلیمت چینج‌ » و صحبت ازتغییر و تحول جوی و قاطی شدن آب و هواست.
‌یخ‌های قطبی از خجالت دارند آب می‌شوند، نه زمستان‌مان زمستان درست و حسابی‌ست و نه تابستان مان تابستان آدم‌ها. هم اینک که فصل بهار‌است هوای وسط تابستان را داریم. از سوراخ اوزون هم که مگو و مپرس، روز به روز گشاد‌تر می‌شود...
این آخر هفته هم مثل چند " ویک اِند Weekend" قبلی پر بود از آفتاب و مملو بود از هوای بهشتی. پس از پیاده روی و دوچرخه سواری‌های متعدد و طولانی چند ساعتی هم فدای ( پی - سی ) کردیم. فرصتی دست داد که با دوست عزیزی در ایران گپی، مپی بزنیم. مدتهاست در دنیای مجازی هم‌دیگر را می‌شناسیم و لی اولین بار بود که فرصت حرف زدن پیدا می‌کردیم که خدا اجر دهد مجریان گوگل تاک را.
چه واضح و بدون خِش خِش و پِش پِش و بی‌مشکل صحبت کردیم. لذت بردم از هم‌صحبتی با این جوان فرهیخته وطنم که بیش از 34 سال از سن‌اش نمی‌گذرد ولی پختگی یک مرد دنیا دیده را دارد، چه پُر محتوا سخن می‌گفت و نگاه‌اش به امور چه با اشراف بود.
با چند نفر دیگر هم از دوستان نادیده گپ زدم. یکی از آنها گله داشت و آه وناله می‌کرد که فلانی! مکن اینجور، مساز آنجور! چرا آخوندها را به سیخ می‌کشی؟ چرا در پست قبلی آن‌ها را "تپاله " خطاب کردی؟ از کون خر بیرون‌شان آورده و در کون گاو فرو‌شان کردی؟ می‌گفت : آخه اینها هم آدم هستند! می‌گویی پول دوست و مقام پرستند؟ خُب کیست که نیست؟‌
*
گفتم پدر جان، پسر جان، برادر جان، آقا جان، خانم جان؟ چه کنم؟ دریا نوردم و معذور!
من نا سلامتی در محیطی بزرگ شده‌ام که مثل سربازخانه می‌ماند. آنجا، در دریا، حلوا تقسیم نمی‌کنند! کلمات و جملات بفرما و خواهش می‌کنم و تمنا می‌کنم سرمان نمی‌شود! این اصطلاحات قشنگ و زیبا متعلق به خانم‌معلم‌ها‌ی مدارس دخترانه در ساحل است، یا ورد زبان غنچه‌ دهان‌های ملوس و شیک‌پوش و نازک‌نارنجی است. ما شبانه روز با موج و توفان و با باد و بوران و هاریکن و احیانا آتش‌سوزی درگیریم و با استرس در نبرد دایم. آنجا، در کشتی، حرف کاپیتان آیه منزل است، برو برگرد ندارد، جبهه نبرد است و جای بحث و وراجی نیست.
می‌دانم من اینجا در کشتی نیستم ! ولی به نحوی سوار بر کشتی‌ای هستم که این بی‌خردان بی‌‌سوادِ بد‌نهادِِ قدرت پرست، هَر - آن - در صدد غرق کردن‌اش هستند و بعید نیست فرمانده کل قوا، آخوند خامنه‌ای و گل سرسبد، رییس جمهور هالو کوستی‌ی منتخب‌اش ( آدم قحط بود) مارا نیز با خود به قعر اقیانوس ببرند و بر اثر جهل خویش ما را هم غرق در گرداب کنند..
*
گفتم اگر دستم به آخوند جنتیی برسد چنان کشیده‌ای تو گوش‌اش می‌زنم که برق از کونش بپرد.
مرتیکه تو این سن و سال بجای اینکه میدان برای جوان‌ترها خالی کند و برود تو حجره‌‌اش بنشیند و رساله توضیح‌المسایل فی‌الکثافات و النجاسات و چگونگی جماع انسان با حیوانات موذی و شتران اهلی بنویسد، محکم به صندلی قدرت چسبیده و همراه با یک گروه مجنون مثل خودش تعیین می‌کنند برای ما کاندید رئیس جمهوری را و نمایندگان مجلس را!
آنهم کسانی از بیخ و بُن احمق‌نزاد و از نادان‌ترین طیف جامعه. این علمای اعلام مفت‌خور معتقدند ما نفهمیم، ما قدرت درک و انتخاب نداریم! او، یعنی شیخ جنتی و اعوان و انصارش، که جز مرد رندی هر از بر تشخیص نمی‌دهند و به‌زور پول نفت ملت و مسلسل بدستان اجیرشان بر سر قدرت مانده اند،‌ بر این باورند صلاح ما را به‌تر ازخود ما می‌دانند! من چگونه از این فضولات اجتماع، از این دروغ‌گویان زورگو، به احترام یاد کنم؟
*
می‌گویند آخوندها بیایند و مثل دولت‌مردان آفریقای جنوبی از مردم معذرت به‌طلبند. یعنی رهبر انقلاب، نماینده‌ی خدا، جانشین رسول اکرم، نماینده بر حق امام زمان، ولی امر مسلمین جهان، بیاید و اقرار بکند که بی‌هوده نماینده پروردگار بوده است و غلط می‌کرده دستورات دین مبین را به اجرا می‌گذاشته است.
یعنی آیات عظام و علمای اعلام و حجج اسلام بیایند و اقرار بکنند که آنچه تا کنون می‌گفته اند و به آن عمل می‌کرده اند کشک بوده است و بلا نسبت شما.... استغفر‌الله ... لا اله الی‌الله ... نمی‌گذارید دهانم بسته باشد ها...
*
می‌گویند مجازات اعدام در ایران لغو بشود!
،یعنی ما بیاییم و لغو بکنیم در یک کشور اسلامی شیعه، که بیش از نود درصدش تابع دین مبین هستند یک قانون مهم مذهبی را ! یعنی بیاییم و مثلا بگوییم کسی حق اذان گفتن یا نماز خواندن ندارد. یعنی بیاییم آیه‌هایی را که در خصوص قصاص و کشت و کشتار و یقتلون فی سبیل‌الله، نازل شده‌اند کاَن لمَ یکُن اعلام کنیم ! نعوذ بالله!
یعنی بیاییم و نقد بکنیم و ایراد بگیریم بر گفته‌های امام خمینی! زمانی‌که در خطبه‌های متعدده می‌ فرمودند حضرت علی در یک روز هفتصد نفر از کافرین و ملحدین را در راه اسلام گردن زده است! یعنی ما بیاییم بر خلاف اصول دین مبین حکم اعدام را برای همیشه از بین ببریم! یعنی تو کار خدا دست ببریم و حکم لایتغیرش را تغییر بدهیم و خسرالدنیا والآخره بشویم!
که چه بشود؟ که فرنگی‌ها بیایند و به به و چه چه بکنند و بگویند ایرانی‌ها هم مثل ما مدرن و لاییک و لیبرال شده اند...
*
یادم رفت بگم وبلاگ « میداف » امروز وارد سومین سال‌اش می‌شود. می‌خواستم چیزی در باب تولد « میداف » بنویسم گرفتار چه بحثی شدم...
*
تشکر می‌کنم از را هنمایی‌های همه دوستان عزیزی که هرگز کمک‌ها و راهنمایی‌های فنی‌شان را از" میداف " دریغ نکردند از جمله احسان( شنـــا در شـــن‌زار ) و ورجاوند عزیز، که همه‌گاه همراه و یارم بوده و هست و خُسن آقای عزیز که واقعا یک آقاست و بویژه مدیون راهنمایی‌های بی‌پایان دوست عزیزم اسد هستم که خدایش به‌سلامت دارش.
............................................................
** Klimawandel
Climate Change

Samstag, April 14, 2007
مصاحبه اشپیگل با مُتکی

پیری بد ‌دردی‌ست.
یادتون هست؟ بچه که بودیم بزرگسالان دعا به‌جانمان می‌کردند: الاهی پیر شی!
ولی نمی‌گفتند و ما نمی‌فهمیدیم، در فکرش هم نبودیم، پیری چه عوارضی با خود به‌همراه خواهد داشت؟
به‌دکتر گفتم پای چپ درد می‌کند، ران چپ تیر می‌کشد، تقریبا بی‌حس می‌شود، علی‌الخصوص موقع خواب و اصولا هنگام دراز کشیدن! گفت علت‌اش آسیب مهره‌های ستون فقرات‌است. گفتم کجا هست ارتباط‌‌‌اش با شقیقه؟ دُُکی (دکتر)، که رفیقم هم هست گفت من دکترم یا تو؟ گفتم البته تو!
ولاکن بدن، بدن من است. جسمی که در باره‌اش گپ می‌زنیم و قرار است معالجه‌اش بکنیم متعلق به‌من است! این من‌ام که در سلامتی و ناسلامتی‌اش ذی‌نفع‌آم.
گفتم خُب، حالا بگو ببینم چه‌ باید کرد؟ گفت برو فلان بیمارستان تا از کمرت C.T * بگیرند، بعد ببینیم چه کار می‌توانیم بکنیم.
روز قرار ملاقات، یا به‌قول ما ( Termin) در بیمارستان، مساوی و هم‌روز شد با "ترمین" چشم‌پزشک.
از چشم پزشک اطلاع دادند که پس از آزمایش‌های مستلزمه و چکاندن قطره‌های متعدده، صلاح نیست رانندگی کنی. یک‌نفر با خودت بیاور، یا با اتوبوس بیا، یا تاکسی کرایه کُن!
فاصله‌ی خانه تا چشم پزشک، با ماشین بیش از 45 دقیقه است. اتوبوس هم که به ده‌ها کوچه و پس‌کوجه سر می‌زند، لابد آن هم نیم‌ساعتی بیش‌تر وقت می‌گیرد! تاکسی هم قربان‌اش بروم، اینجا تو آلمان قیمت خون آدمیزاد است و با پول یک‌دفعه سوار شدن‌اش می‌توانی یک خانواده پنج‌نفره را درآفریقا، به‌مدت یکماه، تغذیه کنی.
به عیال گفتم تقویم‌ات را نگاه کن ببین فلان روز ترمین، مرمینی جایی نداری؟ وقتی فهمید چرا و به چه دلیل می‌پُرسم، او که با بازی با کلمات در زبان فارسی خوش‌اش می‌آید گفت: اگر ترمین مرمینی هم می‌داشتم عذرش را می‌خواستم. تو مقدم‌ای!
یکبار دیگر تو دلم گفتم: خوش به‌حال ما متأهلین. یک همسر خوب، یک مونس زندگی، نعمتی‌ست که با هیچ چیز نمی‌شود عوض‌اش کرد. هر چند مراجع تقلیدِ ما مسلمان‌ها بر این باورند که جنگ و کُشت و کشتار، نعمت و برکتی‌ست الهی.
*
کمی زود به مطب رسیدیم، در اتاق انتظار، مجله‌ی "Der Spiegel" را، گرفتم و شروع کردم به‌ورق زدن. تا چشم‌ام به مصاحبه سردبیر با جناب متکی، وزیر امور خارجه یقه آخوندی، افتاد کنجکاو شدم. گفتم: هان! بخوانم ببینم چی گفته‌است این هموطن؟ شاید چیزکی به معلومات‌مان اضافه شود و نا آگاه از دنیا نرویم.
خجالت کشیدم، خجالت کشیدم از این مصاحبه. هنوز هم که در منزل تنها پشت کیبورد نشسته‌ام خجالت می‌کشم. خجالت کشیدم ایرانی هستم و چه کسانی نماینده و وزیر مملکت‌ام شده‌اند. این شخص با مرد‌رندی و با دوز و کلک، با طعنه و کنایه‌، با گریز از حقیقت، با طفره ‌رفتن، با زرنگی و چاخان‌های آخوندی، از زیر پاسخ به‌سؤال‌های منطقی‌ی خبرنگاران در می‌رفت و آن‌ها را سر در گُم می‌کرد و با حاشیه رفتن‌ها و از این شاخ به آن شاخ پریدن‌ها ذله‌شان کرده بود.
چه در رابطه با برنامه اتمی، چه در نحوه برخورد با تحریم‌های سازمان ملل یا واکنش در برابر رسوایی‌ی گروگان‌‌گیری ملوانان انگلیسی.
که نخست می‌خواستند به‌عنوان جاسوس محاکمه و اعدام‌شان کنند، سپس بخشش شگفت‌انگیز رئیس جمهور مملکت بدون حکم محکومیتی در دادگاهی و داستان کادو دادن و عذرخواهی وگُه خوری‌ و آبروریزی‌...
سر انجام خبرنگاران پی‌بردند از این امامزاده معجزه‌ای برخاسته نیست و بی‌هوده وقت تلف می‌کنند. تشکر و خداحافظی کردند و سر و ته قضیه را به‌هم آوردند.
مرتیکه همه را مثل خودش نادان حساب کرده‌ بود.
*
بی آرام در اتاق انتظار این پا و آن پا می‌کردم. شاتسی که قیافه درهم مرا زیر نظر داشت گفت: ناراحت نباش! من هم مقاله را خوانده‌ام و از حرف های وزیر امور خارجه هیچ سر در نیاوردم. گفتم ولی من می‌فهمم. با تعجب نگاهم کرد.
گفتم نه این وزیر خارجه، نه آن وزیر داخله و نه رئیس جمهور هالو کوستی‌اش، هیچ‌کدام نه در سیاست کلی مملکت دخالتی دارند و نه حرفی برای گفتن. اینها مجری اوامری نانوشته‌اند. رهبر به تنهایی به‌جای همه فکر می‌کند و برای همه تصمیم می‌گیرد. این آقا چه بگوید؟ چی پاسخ بدهد؟.
خدا رحمت کند محمدرضا شاه را... تو خواب هم نمی‌دید این‌همه قدرت و این‌همه استبداد مطلق را...
*
شاتسی پرسید فکر نمیکنی حکومت قبلی به‌تر از این یکی بود؟
به‌فارسی گفتم تپاله تپاله است. تپاله گاو و سرگین خر ممکن است در رنگ و شکل و شمایل باهم تفاوتی داشته باشند، ولی در بو و خاصیت و در اصل و نسب تمایزی با هم ندارند، هر دو از کون حیوان علف‌خوار بیرون می‌ریزند. خاتمی با آن‌همه رأی ملت چه غلطی کرد که این یکی با رأی رهبر بکند؟.
گفتم تا این سیستم الهی مذهبی بر ایران حکومت می‌کند انتظار طلوع شفق‌ای آرزویی‌‌ست بی‌هوده.
خانه از پای‌بست ویران‌است خانم!
خامنه‌ای، خاتمی، رفسنجانی، احمدی‌نژاد... تپاله هستند حاج خانم، تپاله... تپاله، میدونی تپاله چیه؟
دیدم می‌خندد. گفتم معذرت می‌خوام؟
گفت شما ایرانی‌ها از چه ضرب‌المثل‌ها و از چه شباهت‌های عجیب و غریبی استفاده می‌کنید!!!
گفتم اگر این موجودات به‌همان مقام روحانیت خویش‌ اکتفا و خود را آلوده مقام دنیوی نمی‌کردند اینک از این گونه تشابهات مبرا بودند.
....................................................................................................................
· Computertomographie *
Donnerstag, April 12, 2007
ابطحی و دلسوزی برای فرصت‌‌های از دست‌رفته

از این نوشته محمدعلی ابطحی، مانند بسیاری از نوشته‌هایش، خوشم آمد. اصولا من و ممدلی ابطحی در چند نقطه و چند نکته با هم وجه مشترک داریم! هرچند آب من و آخوند‌جماعت، کلا، توی یک جوب نمی‌رود.
ابطحی گردن‌اش کلفت و شکمش گنده است. گردن من کمی کلفت‌تر و قطر شکم‌ام کمی بیش‌تر است. حدود بیست سال تفاوت سنی نیز که باهم داریم، و در نتیجه سر مرا کچل و ریش‌ام را سفید تر کرده است، به‌قول خودش، لحاظ نمی‌کنم.
او بیش‌تر با پول اسپانسورها و به‌دعوت مجامع دانشگاهی و مذهبی دنیا را دیده‌، من شغلم جهان‌ - گردی بوده‌است. او شوخ‌طبع است من‌، درجایش، از او شوخ‌تر.
در باب جشن سالانه هسته‌ای هم، که در یاد‌داشت از آن سخن رفته است باید بگویم: والله چه جشنی؟ چه سُروری؟ رئیس جمهور مملکت مان، دست به‌پیشانی، چنان با سگرمه‌های تو هم گره خورده در کنار آخوندهای رنگارنگ و بعضا کریه‌المنظر، در ماتم نشسته بود که انگار نه انگار در یک جشن شادی و بزرگداشت، بل در مجلس ختم و عزای مادر بزرگش شرکت کرده است! که خدا طول عمر دهد مادر بزرگش را که نوه‌ای چنین فهمیده!!! و دُگم تحویل مملکت داده است..
سرودی را هم که برای جشن اتمی ساخته بودند( کم تو دنیا مسخره بودیم) و با ارکستر سنفونی دانشگاه اجرایش می‌کردند تف سربالایی بود به ریش خودشان.
معجونی بود از افتخارات به اصطلاح ملی، با چاشنی مذهب، هرچند ابراز احساسات ملی سال‌های سال اَخ بود.
این‌جا سنفونی سرود ملی راه می‌اندازند، چند فرسنگ آن‌طرف‌تر قبر کورش را زیر آب می‌برند و ابراز احساسات وطن‌دوستانه آقای خامنه‌ای، که به خاتمی نهیب می‌زند، آنگاه که او گفته بوده است:‌ مردم جشن نوروز را بروند در تخت جمشید برگزار کنند.
در سرود، آنجا که از آرش کمانگیر سخن می‌رود، شاعر و ترانه‌سرا، می‌سراید که حضرت علی زور بازوی آرش را حمایت می‌کرده است. هیچ ایرادی هم نمی‌بینند که آرش، در اسطوره‌ها، قرن‌ها قبل از ظهور اسلام می‌زیسته است،
چه باک! ملت که این‌چیزها را نمی‌فهمد! اگر هم بفهمد چه‌کار از دست‌اش ساخته است؟ به ریش‌شان بخندند؟ کار از مسخره گذشته‌است! رو شده سنگ پای قزوین، پوست شده پوست کرگدن... بگذریم!
*
ابطحی در انتهای نوشته‌اش از فرصت‌سوزی‌ها سخن می‌گوید. من نمی‌دانم آیا آخوندها در حوزه‌های علمیه‌شان تاریخ هم می‌خوانند یا خیر؟ و اگر پاسخ آری است آیا بغیر از بی کسی طفلان مسلم در کوفه و جنگ و ستیز یزیدبن معاویةبن ابو سفیان ملعون عفلقی با اولاد پیامبر در صحرای کربلا، مطلب دیگری هم یادشان می‌دهند و تاریخ ایران را هم تلمّذ می‌فرمایند یا نه؟
آقای ابطحی اگر به تاریخ عنایت فرمایند به یقین متوجه می شوند: هر فرصت‌سوزی، که در تاریخ ایران بعد از اسلام صورت‌گرفته‌است و تعدادش هم کم نیست، ریشه در دخالت مذهب در سیاست و اصولا دخالت آخوند در امور مملکت‌داری داشته‌است، بویژه از زمان صفویه به بعد.
فرصت‌سوزی‌ها، در این بیست و هشت سال حکومت آخوندی، که آقای ابطحی هم بخشی از آن است و تا زمانی‌که خودش مستقیم درون سیستم بود ایرادی برای مطرح کردن نداشت، چنان عیان و آشکار است که نیازی به ادله ندارد.
مسأله‌ای که این سخن آقای ابطحی تا آونجای مرا می‌سوزاند این است که در زمان ایشان و حکومت دوست‌اش آقای خاتمی، بیشترین فرصت‌سوزی‌ها در مملکت ما صورت گرفت! نه به‌عمد، که به علت بی‌ - چاره‌گی، عدم نیرو و نبود آزادی برای پیاده کردن برنامه‌ها، مزید بر دخالت‌های یک فرد غیر مسؤل و به دلیل سیستمی که بنام ولایت مطلقه بر همه افکار حاکم است، که رئیس جمهورمنتخب، با وجود پشتوانه بیست میلیون رأی و حمایت اکثریت ملتی تشنه‌ی آزادی، فکر و ذکرش مصلحت نظام بود. و سر‌انجام کسی سر در نیاورد مصلحت نظام، جز نجات استبداد و تداوم جهل و جور و استمرار چپاول بیت‌المال و صرف هزینه‌های بی‌هوده و سلب آزادی‌های اجتماعی و افسار زدن بیش‌تر و بیش‌تر به مردم چه چیز دیگر بود؟
مصلحت نظام چه بود که آقای خاتمی و آقای ابطحی با فرصت‌سوزی‌های متعدد، مصلحت مملکت را فدایش کردند؟ و در پوشش این مصلحت حمایت شان را از مردم دریغ داشتند و این‌گونه با تسلیم محض و ساییدن سر بر آستانه‌ی رهبر، فرصتی را که تاریخ در اختیارشان گذاشته بود از دست دادند؟ افسوس...

Montag, April 09, 2007
گروگان می‌گیریم، هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند،

اَرزمَ به حضورتون هر گاه مطلبی در نَقد از سیستم الهی آخوندی وطن تقریر می‌کنم و به‌زیور طبع آراسته می‌سازم، سیل پیام و پیغام به وبلاگخانه مبارکه و ایمیل‌سرای مکرمّه‌‌مان سرازیر می‌‌شود. در پی‌اش تعدادی چند از این پیام‌های پرشور و گاهی هم پُر شر را، یعنی آنهایی که به نسبت معتدل‌تر و ملایم‌تر‌اند و نشرش چندان آسیبی به تریج قبای مان وارد نمی‌کند، می‌چاپانیم و آن سری پیغام‌هایی که با مهرورزی اسلامی عجین‌اند، به‌حمد الهی، به زباله‌دان تاریخ می‌سپاریم.
در یکی از این پیام‌ها که نمی‌‌دانم در چه ردیف جای‌گذاری‌اش باید نمود و در کدامین (کاته‌گُری) رده‌بندی‌‌اش باید کرد، برادری با گله‌مندی از من می‌پُرسد:
آقای ناخدا میداف محترم ! السلامّ علیکُم و رحمةالله و برکاته... حال شما چطوره؟ شماها چرا همه جا و همه وقت آخوند جماعت را به شلاق ناسزا و نکوهش می‌بندید؟ و الحق ندیده‌ایم یک کلام اندر محسّنات و مکرمات و معززات این قوم رنج دیده قلم‌رنجه فرمایید؟ آیا به‌زعم شما اینان فاقد هر گونه حُسن جمال و خیر و کمال و نعمت و برکت‌اند؟ و تصور می‌فرمایید حتا یک نقطه مثبت هم در وَجنات (رُخسار) کبریایی‌ این روحانیان و این مردان خدا و پاس‌داران دین مبین رؤیت نمی‌شود؟
کلاهم را قاضی کردم، چانه را خارانیدم و ملاحظه نمودم این برادر ُمذّوبَ (ذوب شده) پُر بدک هم نمی‌گوید.
هم امروز می‌خواهم در این یادداشت، بطور استثنا، در باره‌ی محَسنات آخوندی گپی بزنم و قلمی بفرسایم، باشد دیگر جای گله و شکایتی باقی نماناد.
*
آن زمان که کتاب خاطرات ویلیام سولیوان، سفیر کبیر آمریکا و سِر آنتونی پارسونز سفیر صغیر انگلیس در دربار شاهنشاهی‌ی ایرانِ قبل از انقلاب شکوهمند را مرور می‌نمودم، و بویژه لحظاتی که در مطالعه و مطارحه خاطرات اسدالله علم، وزیر دربار شاهنشاهی اسلامی طاغوتی، شور و غور می‌کردم سخت در شگفت اندر می‌شدم ‌که: شاهِ شاهان، قوی‌شوکت مهر آریایی‌یان، که با آن‌همه کبکبه و دبدبه بر ما سلطنت می‌فرمودند و با این‌همه اُبهت و هیمنه و مهیمنه سایه ذل‌اللهی بر سر ایرانیان پاک‌سرشت گسترانیده بودند، چگونه این‌چنان زبون و آن‌چنان مغبون، در مقابل آمریکا و انگلیس می‌رمیدند؟ و به هارت و پورت آنها بَها می‌دادند و چه‌سان از بنگاه خبرپراکنی بی – بی – سی حساب می‌بُردند؟ گیرم که تاج و تخت همایونی مدیون و مرهون آن بزرگواران ختنه نشده ‌بود!
*
یک‌بار این‌جا گفتم و اگر یادتون رفته باز می‌گویم: من خجالت می‌کشیدم و می‌کشم که شاه مملکت‌ام، قدر قدرت قوی‌شوکت، این چنین از بیگانگان می‌ترسیدند و فکر می‌کردند دنیا به دُمب این ابرقدرتان گره خورده است و کس حریف‌شان نیست! حتا در بحبوحه‌ی فتنه و شورش بهمن که مملکت در حال از هم پاشیدن بود، از بیگانگان کسب تکلیف می‌فرمودند. و می‌پُرسیدند چی کنم؟ چی کار کنم؟ من به‌کجا فرار کنم؟ بزنم یا نزنم ؟
و ویلیام پاسخ می‌داد: یور مجستی (your Majesty) جیمی میگه دست خودته! می‌خوای بزن می‌خوای نزن.
*
امام راحل، صل‌الله علیه و اولادهم اجمعین، اما در زدن خیلی از آقای شاه فهمیده‌تر و استاد‌تر بود! و از سؤال و جواب بی‌نیاز! هرچند در هیچ دانشگاهی، نه در داخل و نه در خارج درس نخوانده بود و مثل آقای شاه در سویس و مویس پرورش نیافته بود.
در اوایل انقلاب وقتی می‌پرسیدند آقا بزنیم یا نزنیم ؟ می‌فرمودند: بوزنَید، بوکوشید این ها را، این تیم سارها را، این سر ِ لشکر ها را این وزیر ها را، این ملی‌‌طلب‌ها را، این ایرونی‌ها را. ما این آدم ها را می‌خواهیم چه بوکونیم؟ خوف نداشته باشید از خارج ! خوف نداشته باشید از داخل! شما فقط هویت اینها را معلوم بوکونید، این‌ها دادگاه لازم ندارند دادگاه سر و صدا تو دنیا بلند می‌کند! لاکن اگر بوکُشید اینها را، دنیا فوقش جند روزی هیاهو می‌کند، شلوغ می‌کوند. خوب بوکونند، غلط می‌کنند شلوغ می‌کُونند. خودشان خسته می‌شوند، سرشان بکار شان مشغول می‌شود. خودشان آنقدر گرفتاری دارند که ما را فراموش بکونند.
راستی آقای شاه چقدر ساده بود! چقدر ترسو بود...
*
ای خدا! ای کهکشان! ای آسمانها! شگفتا ! زنده ماندیم و به رأی‌العین مشاهده کردیم اُبهَت و هیبتِ امام راحل را، که چگونه با گروگان‌گرفتن دیپلمات‌ها زد تو دهن آمریکای جهانخوار! و اینک سرور آزادگان و مایه امید مستضعفان، نور چشم خاورمیانه و جهان، الرئیس الجمهور المحمود الاحمدی، جانشین برحق‌ امام، می‌زند توی دهن انگریز و منگریز و داونینگ استریت، بلر و ملر. فتبارک‌الله احسن‌الاحمدین (تکبیر!).
*
آقا...نگویید اگر امام تو دهن آمریکا زد، آمریکا هم در عوض صدام عفلقی را به جان ما انداخت و دارایی‌ها و ذخیره های ارزی‌مان را به‌یغما برد!
جنگ نعمت بود، جنگ برکت بود. سال‌ها بود نجنگیده بودیم، مزه کشتن و کشته شدن و بی‌خانمان بودن را فراموش کرده بودیم. ما، با این جنگ، به‌قول امام ادای تکلیف کردیم. حالا اگر جنگ را باختیم چه باک؟ ما که برای برنده شدن نمی‌جنگیدیم! مگر جنگ لاتری‌ست یا بلیط بخت آزمایی‌ست که آدم ببرد یا ببازد. به‌‌قول آیات عطام و حجج اسلام ما جنگ را نباختیم ما فقط عقب‌نشینی پیروزمندانه کردیم. آن‌همه جوان هم که کشته و علیل شدند چه ایراد؟ با منع تفریحات مضره از قبیل فوتبال و این جور چیزها صیغه را آزاد کردند و ما، به‌کوری چشم آمریکا و انگریز، بچه پشت بچه درست کردیم. هم عشق است و هم تماشا و هم افزایش نسل. اگر یک میلیون در جنگ تحمیلی کشته دادیم درعوض چند میلیون دیگر تولید مثل کردیم و تحویل اجتماع دادیم و به امت حزب‌الله افزودیم. آن ده میلیارد دلار ذخیره‌ای هم که آمریکایی‌ها به یغما بردند تو سرشون بخوره! ما آنقدر پول نفت داریم که دولتمردان مان می‌توانند هم خودشان غارت کنند و به حساب‌شان در خارج بریزند و هم مخارج اسلحه و حقوق ماهیانه و پاداش سران حزب‌الله و سران حماس را اون طرف دنیا بپردازند.
*
اینک نیز با گروگان‌گیری 15 نفر متجاوز مرزی، پدر انگریز را در آورده‌ایم، آبروی انتلیجنت سرویس و بی – بی – سی‌اش را برده‌ایم. کجاست اعلیحضرت همایون آریامهری؟ بیاید و ببیند چگونه آبروی اف-بی-آی و سیا و سفید پِنتاگون و مِنتاگون آمریکا را برده‌ایم؟ چگونه به ریش جمبول انگلیس و بی بی سی‌اش خندیده‌ایم؟
چه کار می‌توانند بکنند؟
به‌قول امام هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند.

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com